سپاس و ستایش مخصوص خداوند، پروردگار جهانیان و درود و سلام بر سرور ما محمد، راستین وعدهی امانت دار. خدایا، ما جز آنچه تو به ما آموختهای، دانشی نداریم. همانا تو دانای حکیمی. خدایا، آنچه را که به ما سود میرساند به ما بیاموز و از آنچه به ما آموختهای سودمان ده و بر علم ما بیفزای و حق را به ما حق نشان بده و ما را به پیروی از آن موفق گردان و باطل را به ما باطل نشان بده و ما را به پرهیز از آن توفیق بده و ما را از کسانی قرار ده که به سخن گوش میدهند و از بهترین آن پیروی میکنند و ما را به لطف خود در زمرهی بندگان صالح خود قرار ده.
ای برادران مؤمن، با درس هجدهم از دروس منازل السالکین هستیم. منزلت امروز، جایگاهی است که هر مؤمنی به آن نیاز دارد و آن جایگاه اراده است.
ارزش این مقام در این است که هر انسانی یا هر مؤمنی آرزو دارد بهتر از آنچه هست باشد. چه چیزی مانع از آن میشود که او آنطور که میخواهد باشد؟ ضعف ارادهاش. اغراق نمیکنم اگر بگویم: این یکی از مهمترین مباحث مطرح شده در مَدارج السَّالِکین است. کیست از ما که نخواهد از برترین مؤمنان باشد؟ از مؤمنترینها؟ از متقیان؟ ازنیکوکاران؟ از کسانی که اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله را دارند؟ از کسانی که خداوند به آنها عمل نیک داده است؟ از کسانی که نماز خود را به خوبی ادا میکنند؟ از کسانی که مالشان را در راه خدا خرج میکنند؟ از کسانی که یادشان ماندگار است؟ از کسانی که دلشان پاک است؟ از کسانی که وجودشان راضی است؟ چه کسی از ما آرزو ندارد؟ چرا همیشه کمتر از آن چیزی هستیم که آرزویش را داریم؟! چرا بین آنچه هستیم و آنچه باید باشیم فاصله است؟! ارزش این درس در همین جا نهفته است: اراده.
هر چه علمت بیشتر شود ارادهات بیشتر میشود:
قبل از اینکه به جزئیات درس بپردازم... یک بار سوار بر یک وسیلهی نقلیهی عمومی از استانهای شمالی به دمشق میرفتم. وقتی به خیابان عدوی که قبل از دمشق است رسیدم، یادم هست که نیمههای شب، یا یک سوم اول آن بود و یادم میآید که هوا خیلی سرد بود. مردی را دیدم که لباس ورزشی پوشیده بود و میدوید. گفتم: در دمشق بیش از پنج میلیون نفر هستند، همه کنار بخاری و صندلیهای راحت، با خانواده و فرزندانشان غذای خوب یا بد میخورند، ولی این شخص در این سرما میدود! داشتن ارادهای که با آن عادات، زندگی معمول، گرما، خانه، فرزندان و خوردن خوراکی مورد علاقه را رها کنی، آسان نیست. این در زمان بسیار سردی میدود. در زمانی که مردم به ماندن در خانههایشان عادت کردهاند. گفتم: این اراده آهنین چه زمانی در او پدید آمد؟ چه زمانی بر غرایز طبیعی خود غلبه کرد؟ چه زمانی بر خودش غالب آمده است؟ اینجا سؤال این است که چه زمانی؟ چرا ۹۹ درصد مردم به عادتهایشان پایبند میمانند؟ به طبیعت بدنشان؟ سهولت طلبند؟ آسایش طلبند؟ به تنبلی عادت دارند؟ چرا این شخص در این زمان میدود؟ چه چیزی او را به حرکت درآورد؟ چه چیزی اراده او را تقویت کرد؟ چه چیزی به او چنین ارادهی آهنینی داده بود؟ چه چیزی او را از صدها هزار نفر، یا حتی دهها هزار نفر یا چند میلیون نفر متمایز میکند؟ چه چیزی؟ اگر او از علم پزشکی است آگاهی گسترده ای دارد، مبنی بر اینکه اگر قلب سالم باشد، تمام بدن سالم است و اگر فاسد باشد، تمام بدن فاسد است و اینکه این قلب با دویدن تقویت میشود و با تنبلی ضعیف میشود و اگر انسان از قلب خود غافل شود، در پیری دچار بسیاری از مشکلات خواهد شد. به نظر میرسد این مرد جوان که در این برهه از زمان و در این شرایط سخت، میدود، گویی دانش و آگاهیاش، ارادهای قوی در او ایجاد کرده است.
کل درس ما دربارهی دو ایده است: اگر بین آنچه هستید و آنچه باید باشید تفاوت زیادی وجود دارد، این شکاف بزرگ ناشی از ارادهی ضعیف است و ارادهی ضعیف ناشی از کمبود دانش است. بنابراین، علم تنها راه رسیدن به خداست. اگر علم شما افزایش یابد، ارادهی شما قویتر میشود. اگر اراده قوی شود، به آنچه آرزوی داری، خواهی رسید. این خلاصهی خلاصه است. قبل از اینکه جزئیات را بیان کنیم، چرا در رسیدن به خواستههایت ضعیف هستی؟ زیرا در مورد آنچه میخواهی به اطلاعات بیشتری نیاز داری.
البته من یک مثال زدم، اما شما میتوانید دهها مثال بزنید. من مردی را میشناسم که اشتهای شگفتانگیزی به غذاهای چرب دارد و وسیلهی نقلیهای دارد که از آن برای مسافت صد متر استفاده میکند. او تنبل، حریص و پرخور بود و غذاهای چرب میخورد. در سی و دو سالگی، درگذشت. البته، این جسم قوانینی دارد، البته، ضمن حفظ این باور ما که هر شخصی اجل معینی دارد که نه جلو میافتد و نه عقب میافتد، اما خداوند متعال برای هر چیزی دلیلی قرار داده است. اما اشتهای این مرد به غذاهای چرب، میل مداوم او به استفاده از وسیلهی نقلیهاش و بیمیلیاش به تلاش، ناشی از ارادهی ضعیف اوست و ارادهی ضعیف او ناشی از عدم آگاهی او از قوانین این بدن است.
بنابراین، با این درس، یک مشکل بزرگ را حل خواهیم کرد. هرگاه خواستی که در مرتبهای بالاتر از آنچه هستی باشی، یقین بدان که این به دلیل ضعف ارادهی توست و این اراده به دلیل فقدان دانشی که در آن نهفته است، ضعیف شده است. پس، هر چه علم خود را افزایش دهید، ارادهی شما بیشتر خواهد شد و هر چه ارادهی شما بیشتر شود، به مرتبهای که آرزویش را دارید، خواهید رسید. خودت را درمان کن. این درس، درس این مسجد، یک ویژگی خاصی دارد. چگونه است که بدن قوانین، روشها، بیماریها، درمانها، علل و معلولهایی دارد و روح نیز همینطور است.
اکنون درس را آغاز میکنیم:
﴿ وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (52) ﴾
﴿ و کسانی را که صبح و شام پروردگارشان را میخوانند و خشنودی او را میخواهند، طرد مکن. تو اصلاً مسئول حسابرسی آنها نیستی و همچنین آنان مسئول حسابرسی تو نیستید که آنها را از خود برانی و در نتیجه از ستمکاران باشی. ﴾
بنابراین کسانی وجود دارند که رضای خدا را میخواهند و کسی که رضای خدا را میخواهد مرید نام دارد. بسیاری از عارفان شاگردان خود را مرید مینامند. مرید یعنی کسی که رضای خدا را بخواهد. کسی که خدا و رسولش را بخواهد. خداوند متعال میفرماید:
﴿ وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزَى (19) إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى (20) وَلَسَوْفَ يَرْضَى (21) ﴾
﴿ و هیچ کس را نزد او نعمتی نیست که به خاطر آن پاداش گیرد (19) مگر آنکه رضای پروردگار والایش را بطلبد (20) و خشنود خواهد شد. (21) ﴾
آیهی دوم مربوط به ارده این است:
﴿ وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا (29) ﴾
﴿ و اگر خدا و پیامبرش و سرای آخرت را میخواهید، پس خداوند برای زنان صالح شما پاداش بزرگی آماده کرده است. ﴾
﴿وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ مشکل اینجا است که چه میخواهید؟ این بزرگترین سؤال است. کسانی از دین در پی دنیا هستند. کسانی به جلسات علم میروند تا درآمد زایی کنند و مشتری جلب کنند. کسانی به جلسات علم حاضر میشوند تا چیزی بیاموزند و برای خودشان کلاس بگزارند و کسانی نیز به خاطر خدا و رسولش میروند. ﴿وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا﴾ (و اگر خدا و پیامبرش و سرای آخرت را میخواهید، پس خداوند برای زنان صالح شما پاداش بزرگی آماده کرده است.)
اکنون بخشهایی از تعاریف عارفان را در مورد اراده یا مرید، در مورد اراده به صورت مطلق، و در مورد اراده کننده به عنوان کسی که خدا و رسولش را اراده میکند، برای شما ارائه میدهم.
اکنون شخصی بیعلم، بدون رهبر، بدون مجلس علم، بدون راهنما، بدون مرجع شرعی، بدون توشه، یک انسان است با بدن و با خواستهها و شهوتهایش. خیلی وقتها به خواستههای بدنش پاسخ میدهد و خیلی وقتها به استراحت میپردازد. یعنی خیلی طبیعی است که شما بعد از آفتاب، نماز صبح را بخوانید، چون بدنتان در رختخواب در حال استراحت است، چون این بدن تمایل دارد که در خواب بماند، این بدن تمایل دارد که در خانه بماند و به مجلس علم نیاید، این بدن تمایل دارد که زیاد بخورد و این بدن تمایل دارد که همسری مطابق میلش داشته باشد. پس انسانی که دانش ندارد، مجلس علم ندارد، آگاهی ندارد، بصیرت ندارد، معرفت ندارد، هوسهایش او را به این سو و آن سو میبرند. گفته است: مردم اغلب در غفلت منحرف میشوند و به خواستههای نفسانی پاسخ میدهند و به سرشت خود دل میبندند، اما هر که خدا و رسولش را بخواهد از تمام اینها دست میکشد. این تعریف اول است.
پس، دست کشیدن تو از شهوتها، راحتیها و غفلتها است. البته نماز ذکر است و اگر کارهای انسان بر وفق مراد باشد تمایلی به نماز خواندن ندارد. اگر او در حال انجام کار شگفتانگیزی باشد که پاداش بزرگی دارد، تمایل دارد ساعتهای طولانی بدون نماز بماند. پس انسان اگر بدون علم و آگاهی کارش بر وفق مراد باشد، نماز نمیخواند، در خواب میماند و نماز صبح نمیخواند، بیحساب و کتاب میخورد، شوخی میکند، پرحرفی میکند، به آبروی مردم تعدی میکند و غیبت میکند و همه اینها با غفلت او متناسب است.
تعریف دیگری از یک مرید واقعی. مرید کیست؟ کسی که با دلی حق خواه، خدا و رسولش را میطلبد. حطیئه یکی از سران قبیله به نام زبرقان را هجو کرد. او شعری برایش سرود که اکنون شعار هر کسی است. به او گفت:
دع المكارمَ لا ترحل لبُغيتها واقعد فإنكَ أنتَ الطاعِمُ الكاسي
کارهای نیک را رها کن و به خاطر آن تلاش نکن و بنشین که تو هم سیری و هم لباس داری.
* * *
تو چه ربطی به بخشندگی داری؟ تو سیر هستید و لباس کافی دارید، در خانه بمانی، غذا بخور، بنوش، خوش بگذران، شب زنده داری کن، شب نشینی کن، با کسانی که دوستشان داری ملاقات کن، شوخی کن و شاد باش. تو چه ربطی به بخشندگی داری؟ اعمال نیک را رها کن، اما کسی که خدا و رسولش را میخواهد، همیشه نگران است و جز با خشنودی خدا از او آرام نمیگیرد، همیشه نگران است و جز با این احساس که خدا او را دوست دارد، آرام نمیگیرد، بنابراین واداشتن قلب به جستوجوی حقیقت، تعریف دیگری از مرید است.
تعریف سوم: شوقی که تمام شکوه و جلال را کوچک جلوه میدهد.
فليتكَ تحــلو والحيـــاةُ مريـــرةٌ وليتكَ ترضى والأنامُ غِضابُ
وليتَ الذي بـيني وبينـكَ عامِـــرٌ وبيني وبينَ العـالمين خــرابُ
إذا صحّ مِنكَ الوصلُ فالكلُ هينٌ وكلُّ الذي فوق التُرابِ تُــرابُ
کاش وقتی زندگی تلخ است، تو شیرین باشی، کاش وقتی مردم عصبانی هستند، تو راضی باشی.
کاش آنچه میان من و توست آباد باشد و آنچه میان من و دنیاست خراب باشد.
اگر واقعاً وصال یابی، همه چیز آسان است و هر چیزی که روی خاک است، خاک است.
کسى که خدا و رسولش را مى خواهد، هر چیز دشوارى برایش آسان مى شود، هر ناممکنى ساده مى گردد و به هر قیمتى که شده، رضایت خداوند متعال را مى طلبد.
یکی از آنان گفته است: سالک کسی است که در دلش سوز، در جانش شوق، در درونش عشق، در صمیم وجودش آشوب و در درونش آتش شعلهور است. این همان سالک است، یعنی سالکی که وقتی خدا ذکر میشود، پوستش میلرزد، دلش پر از هیبت میشود، اشکش جاری میشود و خدا را دوست دارد.
قهرمان کسی است که ارادهاش از روی علم است نه تجربه:
بارها گفته و میگویم که خداوند میفرماید:
﴿ هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحًا لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (189) ﴾
﴿ او آن كسي است كه شما را از يك جنس آفريد و همسران شما را از جنس شما ساخت تا شوهران در كنار همسران بياسايند . ولي (بسيار اتّفاق میافتد كه) هنگامي كه شوهران با همسران آميزش جنسي میكنند، همسران بار سبكي (به نام جنين) برمیدارند و به آساني با آن روزگار را به سر میبرند. امّا هنگامي كه بار آنان سنگين میشود، شوهران و همسران خدای خود را فرياد میدارند و میگويند: اگر فرزند سالم و شايستهای به ما عطاء فرمائی از زمره سپاسگزاران خواهيم بود. ﴾
همهی ارواح آمادهاند تا خدا را بشناسند، همهی ارواح آمادهاند تا خدا را دوست داشته باشند، همهی ارواح آمادهاند تا در زمرهی کسانی باشند که از قرب خداوند متعال بهرهمندند، اما بارها و بارها، نبود آگاهی منجر به ارادهی ضعیف میشود و ارادهی ضعیف منجر به فاصلهی زیادی بین آنچه هستید و آنچه باید باشید، میشود. من فکر میکنم که بیشتر مؤمنان در قلب خود شوق و سوزی دارند. آرزو میکنند که نمازشان از آنچه میخوانند بهتر باشد، آرزو میکنند که روزهی آنها از آنچه روزه میگیرند بهتر باشد، آرزو میکنند که حجشان از آنچه در حج احساس میکنند بهتر باشد، آرزو میکنند که خیراتشان بیشتر و خالصانهتر باشد، آرزو میکنند که نمازهایشان در بیداری باشد نه در غفلت و آرزو میکنند که نیکیشان در بالاترین سطح باشد. تا زمانی که احساس کمبود وجود دارد، باید به یقین بداند که این کمبود ناشی از ارادهی ضعیف است.
یک بار، یکی از دوستانم به عیادت یکی از اقوامش در بیمارستان رفت که به دلیل اعتیاد به سیگار، ریههایش را عمل کرده بود. به او گفت: وقتی از بیمارستان بیرون بروم، با این دود، منظور سیگار، حساب سختی خواهم داشت. اما بیماری او لاعلاج بود و این بیماری اجازه خروج از بیمارستان را به او نداد. او با اینکه سالها سیگار میکشید و از نظر فرهنگی در سطح بالایی بود، چرا ارادهاش برای ترک سیگار ضعیف بود؟ چون ضررهای سیگار را ندیده بود، اما وقتی وارد بیمارستان شد و به دلیل بیماری بدخیم، قسمتهای زیادی از ریههایش برداشته شد، آن وقت ارادهی آهنین پیدا کرد. یعنی خواست سیگار را نابود کند. او این اراده را چنین ابراز کرد که اگر از بیمارستان مرخص شود، حساب سختی با آن خواهد داشت، اما بیماری لاعلاج اجازه نداد که بیمارستان را ترک کند. خب، توجه کنید که ارادهی او چه زمانی قویتر شد؟ وقتی بیماری بدخیمی را دید که در ریههایش گسترش مییابد، ارادهای قوی پیدا کرد.
همیشه به خودت توجه کن. وقتی کسی از درد طاقتفرسای کلیه رنج میبرد و به او گفته میشود: این به خاطر چای است... او ممکن است عاشق چای باشد و روزی بیست فنجان چای بنوشد، میبینی که ناگهان نوشیدن آن را متوقف میکند. ما با التماس فراوان از تو میخواستیم که آن را کاهش دهی، اما تو راضی نمیشدی، اما وقتی او درد کلیهها و حملات سنگ را چشید، دیگر آن را ننوشید.
بین اراده داشتن بعد از اینکه خیلی دیر شده و اراده داشتن در زمان مناسب تفاوت وجود دارد. بعد از پرداخت قیمت، باید آن را داشته باشی! مهم آن است که کسی آن را از طریق دانش به دست آورد، نه از طریق تجربه. باید ارادهی قوی داشته باشی. یا آن را پس از پرداخت بهای سنگین و پس از آنکه خیلی دیر شده است، به دست میآوری و آنگاه از این اراده قوی بهرهای نمیبری، یا به دلیل دانشی که در جوانی به دست میآوری، اراده قوی داری. این تفاوت است.
یکی از علما گفته است: از جمله ویژگیهای سالک این است که با انجام عبادات نفلی، نمازهای مستحبی، روزههای مستحبی، تلاوت قرآن، ذکر فراوان خدا و صدقه فراوان، در پی محبوبتر شدن نزد خداوند است. کسی که از طریق عبادات اختیاری در پی محبوبتر شدن نزد خداوند است، این ویژگیهای سالک را دارد. مرید نیز کسی است که در تنهایی آرامش مییابد. کسی به شما میگوید: او خوش مشرب است، هرگز نمیتواند تنها بنشیند. او به محض تنها نشستن احساس تنهایی میکند و با مردم آرامش مییابد. همانطور که یکی از محققان میگوید، این نشانهی فروپاشی است. اما سالک مخلص، خلوتگاهها و ملاقاتهایی با پروردگارش دارد. او وقتی تنها در اتاقی مینشیند و به یاد خدا میافتد، آرامش مییابد و با تلاوت قرآن آرامش مییابد.
دیروز، در درس یکشنبه، اشاره کردم که یک مرد جوان قوی، تنومند و عضلانی، نمیتواند به غار حرا برسد، مگر پس از ساعتها تلاش طاقتفرسا. دو سه ساعته میتوانی به آن برسی، اما آیا میتوانی شبها تنها آنجا بخوابی، در حالی که تمام زمین مار و عقرب است؟ گفتم: چه چیزی باعث شد پیامبرﷺ شبهای زیادی را در این غار بماند؟ صمیمیت شدید او با خدا بر تنهایی آن مکان غلبه کرد. اگر شما هم مرید خالص خدا هستی، شاید این حس را تجربه کرده باشی. هر چه به او نزدیکتر باشی، صمیمیت شما بیشتر میشود. اگر صمیمیت شما با خداوند متعال بیشتر شود، بر تنهایی مکان غلبه خواهد کرد.
پس یکی از نشانههای سالک صادق این است که با خلوت انس مییابد، فرمان خدای تعالی را بر هر چیز دیگری ترجیح میدهد و از اینکه خدا به او بنگرد، شرم میکند. او شرم دارد که خداوند او را در حالتی که مورد رضایتش نیست، بنگرد. او تلاش خود را در طلب خشنودی خدا به کار میگیرد و خود را در معرض هر وسیلهای که به او منتهی میشود، قرار میدهد. حفظ قرآن چطور؟ خدمت به نیکان چطور؟ دعوت به سوی خدا چطور؟ فروتنی؟ دیگر با چه؟ هر وقت بشنود که این راه به خدا منتهی میشود، آن را انتخاب میکند. هرگاه بشنود که این عمل او را به خداوند متعال نزدیک میکند، و هرگاه بفهمد که اگر این چیز از او دور شود، به خداوند متعال نزدیک میشود، در فاصله گرفتن از آن شتاب میکند.
قناعت یکی از صفات سالک مخلص است. به آنچه خداوند برایش مقدر کرده، راضی است. سالک همیشه صبور، راضی و خشنود است. کسی که دنیا و زینتهای آن را میخواهد، همیشه لجباز، کینهتوز و ناراضی است. دل سالک آرام نمیگیرد مگر اینکه به خداوند متعال برسد. دلش از خشنودی خدا شادمان است. گفتهاند: سالک آن است که خوابش طاقت فرسا باشد. یعنی وقتی اعصابش به هم میریزد، میخوابد. وقتی خواب بر او غلبه کند، میخوابد. اما خواب را یکی از لذتهای زندگی قرار دادن، خود را برای خواب آماده کردن، خوابیدن در خوابی عمیق، خوابیدنی که پس از آن تا از خواب سیر نشود، بیدار نشود، این از نشانههای سالک نیست. شواهد این است:
﴿ تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (16) ﴾
﴿ پهلوهایشان از بسترها دور میشود، تا پروردگارشان را با بیم و امید بخوانند و از آنچه به آنها روزی دادهایم انفاق میکنند. ﴾
می گوید: سالک کسی است که خوابش باری بر دوش، خوراکش نیازی بر دوش و سخنش نیازی ضروری است. این همان کسی است که خدا و رسولش را میطلبد.
یکی از علما سخن بسیار مهمی دارد: اگر اراده کسی در ابتدا درست نباشد، گذشت ایام فقط رویگردانی او را افزایش میدهد. یعنی اگر کسی از ابتدا خدا و رسولش را نخواهد، هر چه روزها بیشتر میگذرد، دورتر، ملولتر، خستهتر، تنبلتر و رویگردانتر میشود تا اینکه ارتباطش با خدای متعال قطع میشود. یعنی، اگر راه ایمان را آغاز کنید، تا زمانی که صادقانه نباشد، ارادهی شما در جستوجوی حق درست نخواهد شد. اگر با ایمان به دنبال دنیا باشی، خواهی دید که روزها میگذرند، از تو دورتر میشوند و تو را کسل میکنند. او به تو خواهد گفت: به خدا قسم، ما خسته شدهایم. اینها کلماتی هستند که زیاد شنیدهایم. او را در حالی میبینی که با کسالت نماز میخواند، با بیحوصلگی روزه میگیرد، برای تجارت حج میکند، ذکر میکند ولی سرگرم است و در حالی که غافل است خدا را تسبیح میگوید. او وظایف را ظاهری انجام میدهد. عبادتش پوچ و تلاوتش نادرست است. اگر ارادهی کسی از ابتدا درست نباشد، گذشت زمان فقط رویگردانی او را افزایش میدهد.
پیشرفته ترین فراگیری، یادگیری از طریق تجربه است:
شخصی گفته است: وقتی سالک چیزی از علم را میشنود و به آن عمل میکند، آن علم تا آخر عمر در قلبش تبدیل به یک حکمت میشود.
مثلاً، شنید که خداوند متعال به او دستور داده است که نگاهش را از آنچه خدا نهی کرده است، فرو بندد. این یک دستور الهی است، بنابراین نگاهش را از آنچه خدا حرام کرده است، پایین انداخت و شیرینیای را احساس کرد که قلبش را پر نمود. اکنون او عالم شده است، چون او آن را تجربه کرده است. او این دستورالعمل را به صورت نظری شنید و عملاً به کار بست و تا پایان عمر شیرینی آن را در قلب خود احساس کرد. او میگوید: من چنین و چنان کردم، و چنین و چنان احساس کردم.
شنیده بود که اگر بندهای چیزی را به خاطر خدا ترک کند، خداوند در دین و دنیایش چیزی بهتر از آن را به او میدهد. او دربارهی این حکمت شنید و دنیا با شبهات به او روی آوردند، ولی او آنها را رها کرد و از آنها روی برگرداند و دوری گزید، پس خداوند چیزی بهتر از آنچه از دست داده بود به او عطا کرد. او مردی خردمند شد. به تعبیر امروزی، او باتجربه شد. او صاحب دانش شد. او شروع به دیدن کرد، همانطور که عکبری گفته است: قرآن کریم الفاظ خود را از کسانی که آن را حفظ میکنند، میگیرد و معانی آن از کسانی که آن را تجربه میکنند، گرفته میشود. سختی و دشواری رخ میدهد. گفت: اگر این مرد خردمند که سخنان مردم را میشنید، آنها را به کار میبست، میوههایشان را میچید و طعمشان را میچشید، مردی خردمند میشد. حال، اگر او آن را بگوید، هر که آن را بشنود، از آن سود میبرد. در گذشته میگفتند: سخنی که از دل برآید، بیاجازه به دل راه یابد و آنچه از دهان برآید، از گوشها فراتر نرود. پس مردم چه زمانی میتوانند از سخنان شما بهرهمند شوند؟ اگر به حقیقت گوش فرا دهی، آن را به کار ببری و از مزایای آن بهرهمند شوی، فواید آن را احساس کنی، پس دربارهی تجربهای صحبت خواهی کرد که به مکانی زیبا منجر شد و آن مکان را دید و از آن فوق العاده راضی بود و به شهرش بازگشت. حال اگر او از لذت و شادیای که چشیده برای شما ذکر کند، احساساتش را به شما منتقل خواهد کرد. شما آرزوی رفتن به این مکان را خواهید داشت. اگر توصیف کننده آن را برای شما توصیف کند و توصیف او از یک تجربه واقعی باشد، تمام احساساتش را به شما منتقل خواهد کرد. اگر به شما بگوید: به خدا قسم، به شما توصیه میکنم که برای گذراندن تعطیلات به فلان جا بروید، از او بپرسید: آیا به آنجا رفتهای؟ میگوید: نه، به خدا قسم. اما آنها این را برای من اینگونه توصیف کردند. تو بیتفاوت میمانی، چون حرفهایش آن حس را به شما منتقل نکرده است. میگوید: و اگر آن را میگفت، هر که آن را میشنید، از آن سود میبرد. از سوی دیگر، هر که چیزی از علوم مردم میشنید و به آن عمل نمیکرد، داستانی بود که چند روزی آن را حفظ میکرد و سپس فراموش میکرد. در علوم تربیتی دیدیم که بدترین نوع تربیت، تربیت کلامی است. به دانشآموز هزاران معنا در قالب کلمات ارائه میشود، زیرا دانشآموز این تجربیات را زندگی نکرده، این حقایق را نزیسته است. او آنها را با گوشهایش میشنید، چون امتحانشان را میداد. کتاب را کلمه به کلمه حفظ کرد و امتحان داد.
من به شما میگویم: این حرفها مسخره است. دانشآموزانی که در کسب مدرک موفق میشوند، اگر یک سال بعد از آنها خواسته شود که در همان امتحان شرکت کنند، همهی آنها مردود میشوند. چرا؟ چون آموزش شفاهی است. این اطلاعات را حفظ میکردند و وقتی امتحان میرسید، آنها را مینوشتند، چون نه بر اساس تجربه بود، نه بر اساس احساسات و نه بر اساس تخصص.
اما مراقب خودت باش، اگر تجربهای داشته باشی، آن را تا زمان مرگ فراموش نخواهی کرد، هشتاد سال هم بگذرد، ولی تو هنوز آن را به یاد خواهی داشت. بنابراین، دقیقترین نوع آموزش، آموزش از طریق تجربه و آزمایش است. من در برخی از کشورهای غربی شنیدهام که یک مهندس برای کمک به مهندسان ارشد به مزارع میرود. یک دانشجوی مهندسی قبل از گذراندن شش ماه با مهندسان، وارد کلاس درس نمیشود. او طبیعت را میبیند، سیمان را میبیند، نحوهی خلق یک ساختمان را میبیند. این حرفها را میبیند.
چه تفاوت بزرگی است بین کسی که مثلاً تا به حال دریا را ندیده، مقالهای در مورد دریا خوانده، عکسی از دریا دیده یا شعری در مورد دریا خوانده است. آیا من ای دریا از تو بی خبرم؟ او شعری دربارهی دریا خواند و به تصویری از دریا نگاه کرد. دربارهی این دریا میخواند و آن را فراموش میکند. اما اگر این شخص به دریا برود و در آن شنا کند و تقریباً غرق شود و احساس کند که در حال مرگ است، اگر کسی در آخرین لحظه او را نجات نمیداد، آیا میدانست دریا چیست؟ موج دریا یعنی چه؟ شوری آب دریا به چه معناست؟ او این را از تجربهای میداند که هرگز فراموش نخواهد کرد. حالا، اگر مثلاً کسی این فرصت را نداشته باشد که به دریا برود و مقالهای در مورد دریا بخواند، بعد از سه روز از او میپرسم که از آن چه چیزی به خاطر دارد؟ میگوید: هیچی... و اگر به پنج درصد اشاره کند، بعد از دو هفته دیگر هیچ چیزی نمیگوید. این آموزش شفاهی است. اما اگر او را به دریا ببریم و در آن شنا کند، شوری آن را بچشد، ماهیهای آن را ببیند، روی دریا برود، امواج را حس کند، قلبش از ترس از جا کنده شود و نزدیک باشد غرق شود، هرگز این تجربیات را تا مرگ فراموش نخواهد کرد.
بنابراین اگر اطلاعات شما در مورد دین مانند خواندن مقالهای در مورد دریا باشد و شما هرگز دریا را نشناخته باشی، نه دریا را دیده باشی، نه در دریا شنا کرده باشی، نه طعم دریا را چشیده باشی و نه در شُرُف غرق شدن در آن بوده باشی، پس تمام اطلاعات شما سطحی است و به سرعت آنها را فراموش خواهی کرد. بنابراین، الفاظ از کسانی گرفته شده که آن را حفظ کردهاند و معانی از کسانی که عمل کرده اند. اما اگر با خدا تجربهای داشته باشی، اگر واقعاً طعم نزدیکی را بچشی، اگر طعم پرهیزکاری را بچشی، اگر خدا آرامش را در قلبت قرار دهد، اگر آسایش ایمان را احساس کنی، اگر احساس کنی که خدا تو را دوست دارد و اگر از مال خود انفاق کنی، خداوند ده برابر به تو عطا میکند. اگر رضایت خداوند متعال را بخواهی، خداوند بهتر از آنچه از دست دادهای به تو پاداش میدهد. هر حدیث شریف و هر آیهی شریفه را که به کار ببندی و ثمرهاش را بچینی، اکنون تو یک داعی شدهای، زیرا وقتی سخن میگویی، تأثیر عمیقی در جان مردم میگذاری. اگر به سوی خدا دعوت کنی و تجربیات ایمانی خود را بیان کنی، در روح مردم تاثیر خواهی گذاشت، زیرا از روی تجربه سخن میگویی. مقالهای دربارهی دریا، مقالهای که خواندهای، شعری که حفظ کردهای، تصاویری که در ذهنت مرور کردهای را در ذهنت نگه دار، در حالی که هرگز دریا را ندیدهای. از این رو، یکی از شاعران در وصف مدعی تصوف میگوید:
خاضوا بِحار الهوى دعوى وما ابتلّوا فهُمْ في السُّرى لم يَبْرَحوا من مكانهم
در ادعا وارد دریاهای عشق شدند، اما خیس نشدند. آنها غافل هستند، حتی از جای خود تکان نخوردهاند.
کسی یک لیوان آب دارد، آب حقیقی که اگر در جیبش میگذاشت، اگر آب را در جیبش میگذاشت آب به زمین جاری میشد. آیا میتوان تصور کرد که او بتواند بدون خیس شدن در دریا راه برود؟ یک فنجان آب او را پر از رطوبت میکند و او میتواند در دریا راه برود و خیس نشود!؟ این ادعاها:
خاضوا بِحار الهوى دعوى وما ابتلّوا فهُمْ في السُّرى لم يَبْرَحوا من مكانهم
در ادعا وارد دریاهای عشق شدند، اما خیس نشدند. آنها غافل هستند، حتی از جای خود تکان نخوردهاند.
آنچه برای شما برادران میخواهم این است که وقتی یکی از شما میخواهد مردم را به سوی خدا دعوت کند، باید از اطلاعاتی که شنیده، یا ایدههایی که به او منتقل شده و یا چیزی که خوانده است، شروع کند. اگر [فقط] این کار را انجام دهد، نمیتواند روی کسی تأثیر بگذارد، اما اگر با خدا تجربهای داشته باشد، اگر روزهایی را با خدا گذرانده باشد، اگر با خدا شرایطی داشته باشد، اگر جانب خدا را ترجیح داده باشد، اگر چیزی را برای خدا کنار گذاشته باشد، اگر طعم قرب را چشیده باشد، اگر شیرینی عشق را چشیده باشد و اگر چنین است، پس به او میگوییم: مردم را به سوی خدا دعوت کن. آنگاه تو شما تأثیر جادویی بر مردم خواهد داشت. پیامبرﷺ به دلیل شدت تأثیرش بر مردم، به عنوان ساحر توصیف شده بود، اما جادوگر نبود. قدرت نفوذ از کجا آمده است؟ از رنج، از عشقی که قلبش را پر کرده بود، پس هر کس چیزی از علوم مردم بشنود و به آن عمل نکند، داستانی خواهد بود که چند روز حفظ کرده سپس فراموش میکند.
وقتی تدریس میکردم، در اولین جلسهای که با دانشآموزانم ملاقات میکردم، از آنها میپرسیدم: تکلیفی دارم، یک اتفاق برجسته در زندگیتان را که واقعاً اتفاق افتاده است، برایم بنویسید. وقتی تکالیف را دریافت میکنم، چیزهای شگفتانگیزی میبینم، زیرا اگر دانشآموزی دربارهی فاجعهای که متحمل شده یا چیزی که قلبش را سرشار از شادی کرده صحبت کند، به نویسندهای با سبکی قوی، رنج و احساسی خالص تبدیل میشود. هر دانشآموزی، وقتی نوشتن خود را از یک تجربهی واقعی، از یک تراژدی، از یک رویداد شاد شروع میکند، به سطح ادبی بسیار بالاتری نسبت به سطح اولیه خود میرسد، زیرا جنبهها، احساسات و تجربیات او، همه با هم ترکیب شدهاند تا این موضوع را به موفقیت برسانند. بنابراین، هر دانشآموز با یک تصویر در ذهن من باقی میماند.
معاشرت با اضداد سختترین چیز بر سالک است:
یحیی بن معاذ میگوید: سختترین کار برای مرید، معاشرت با مخالفان است. اگر واقعاً مرید صادقی هستی، سختترین چیز در زندگیات این است که مجبور باشی با کسی که از خداوند متعال دور است، همنشین شوی. از شوخیهایش، حرکاتش، سکونش، نگاهش، نظراتش و مشاهداتش متنفر میشوی. تو مثل لباس سفید پاکی و او مثل لباسی که پر از آب گندیده و البته با گل و لای آلوده شده باشد، کثیف است. اما اگر با افرادی که از خداوند متعال دور هستند، روابط صمیمانه برقرار کند و آنها را دوست داشته باشی، معاشرت با آنها را ترجیح دهی و اوقات خوشی را با آنها بگذرانی، این نشانهی بسیار خطرناکی است که شما از ایمان دور هستید.
آیا قابل تصور است که شما با بدنی درخشان، در حالی که زیباترین، تمیزترین و خوشبوترین لباسهایت را پوشیدهای، از دستشویی بیرون بیایی و سپس از کنار افرادی که در آب گندیده و سیاه، آب فاضلاب، شنا میکنند، عبور کنی و بوی این آب مشام را نوازش دهد؟ آیا منطقی است که وقتی اینقدر تمیز هستی، بخواهی با آنها باشی؟ این شدنی نیست. تو پاک، خوشبو، تمیز و پاکیزه هستی، در حالی که آنها پلید، کثیف، ناپاک و نجس هستند. پس اگر به اهل دنیا عادت کردی، آنها را دوست داشتی، به شوخیهایشان خندیدی، از نزدیکی با آنها آرامش یافتی و ساعات طولانی را با آنها گذراندی، پس یقین بدان که از آنها هستی و به هیچ وجه به دین وابستگی نداری. فقط یک ادعای پوچ است. اما اگر احساس میکنی که نمیتوانی ساعتهای طولانی با اهل دنیا، با اهل فسق و فجور، بمانی، به خدایی که جز او خدایی نیست سوگند این یک شوخی بیارزش است، یک شوخی بیارزش که اگر مؤمنی آن را بشنود، از شدت درد و تاسف نزدیک است جان دهد، در حالی که دیگران را میبینی که از خنده به خود میپیچند و از شدت شادی میلرزند، نشانه ایمان تو این است که این شوخی غیراخلاقی و کثیف توسط روح تو رد میشود. اگر فردی باهوش، دروغگو و حیلهگر دیدی، اگر او را تحسین میکنی، پس تو هم مثل او هستی، اما اگر از فریب، ریا و پستی او بیزاری، پس مؤمن هستی. بنابراین، شما باید از مردم این دنیا متمایز باشی.
پس دشوارترین چیز برای سالک، معاشرت با اضداد است، کسانی که در رفتار، نقطهی مقابل او هستند. موضوع ادامهی بسیار شگفت انگیزی دارد. میگوید: سالک صادق، هر حرکتی که در این دنیا انجام دهد، آن را به یک ارزیابی زینت میدهد. آیا او را به خدا نزدیک میکند یا از او دور میسازد؟ حتی تجارتش، حتی حرفهاش، حتی شغلش، حتی حرکات و سکونش، حتی بیرون رفتنش، حتی مرخصیاش، حتی تمام حرکاتش، اگر حرکتش او را از خداوند متعال دور کند، آن را انجام نمیدهد. پس در تمام اعمالش، رضای الله متعال را در نظر دارد، بنابراین: خدایا، تو هدف من هستی و رضایت تو چیزی است که من به دنبال آن هستم.
سه چیز تا مرید به ارادهاش برسد:
میگوید: مرید برای رسیدن به آنچه میخواهد، سه چیز لازم دارد: باید نفس آماده و پذیرا باشد و تا نفس نیاموزد، آماده نمیشود و نمیپذیرد. بنابراین، دانش تنها راه است و باید دعوتی برای شنیدن وجود داشته باشد. تو یک روح آماده و یک دعوت درست و صحیح هستی که پایهاش حق، عدالت، واقعیت، غریزه و منطق است و مسیر باید عاری از موانع باشد. پس اگر موانع را از سر راه برداشتی و به دعوتی درست توفیق یافتی و به واسطهی دانشی که آموختهای، آماده پذیرش آن شدی، راه به سوی خدا هموار میشود و وصال حاصل میگردد.
آخرین نکته در این درس این است که مرید در معرض دو حالت اساسی است: حالت انقباض و حالت انبساط. حقیقت این است که نگرانی از ترس میآید و آرامش از امید میآید. دل تنگی به دو دلیل است: یا به دلیل سهلانگاری، یا نافرمانی، یا به دلیل نادیده گرفتن حقوقی که ادا نشده است و این دلیل مستلزم توبه و اصلاح است. یا مرید دلیل این دلتنگی را نمیداند، در این صورت باید صبر کند، زیرا شاید حکمتی در این کار باشد که پس از مدتی برایش روشن خواهد شد. در مورد آرامش، او احساس سرخوشی، پذیرش و روحیهی بسیار بالایی دارد. اینجا یک سراشیبی لغزنده است، زیرا او با این حالت در میان مردم سرگردان میشود، از خودش راضی میشود، خود را بالاتر از مردم میبیند، سپس از این حالت راحت به حالت دیگری میلغزد که خداوند متعال از آن راضی نیست، بنابراین اگر گرفتگی رخ داد، دلیل آن را جستجو کن و اگر آن را میدانی، پس توبه کن. اگر آن را نمیدانی، پس به حکمت خداوند متعال صبر کن تا وضعیت روشن شود. اگر آسودگی فرا رسید، مراقب باش که آسودگی تو را سبک نکند و در نتیجه دچار تکبر یا خودبزرگبینی یا برتری بر مردم نشوی که آنگاه در آزمون شکست خواهی خورد
خلاصهی خلاصه: تنبلی نباید تو را از راه درست منحرف کند و نباید تنبلی تو را از ادب در پیشگاه خداوند متعال باز دارد. این نگاهی اجمالی به جایگاه اراده است که آن را در دو کلمه خلاصه میکنم: اگر بین جایی که هستی و جایی که میخواهی باشی فاصله زیادی وجود دارد، بدان که این به دلیل ضعف ارادهی توست و ضعف اراده اساساً نقص در دانش است. پس برگردیم به این حقیقت که علم تنها راه به سوی خداوند متعال است و هیچ راهی به سوی خدا جز راه علم وجود ندارد، پس اگر دنیا را میخواهی، باید علم بجویی، اگر آخرت را میخواهی، پس باید علم بجویی و اگر هر دو را میخواهی، پس باید در پی علم باشی. علم، بخشی از خودش را به تو نخواهد داد، مگر اینکه تو تمام وجودت را به آن بدهی. اگر مقداری از خودت را بدهی، چیزی به تو نخواهد داد. انسان تا زمانی که در جستوجوی دانش باشد، دانا باقی خواهد ماند و اگر فکر کند که آموخته است، پس نادان شده است.