- سيره / سيره صحابه / سيرهی خلفای راشدين
- /
- سيدنا أبو بكر الصديق
سپاس خداوند جهانیان را و درود و سلام بر سرورمان محمد راستین وعدهی امانتدار. بارخدایا تنها آن چه به ما آموختی را میدانیم و تو بسیار دانا و حکیم هستی. بار خدایا چیزی به ما بیاموز که ما را سود رساند و ما را از آن چه به ما آموختی بهرمند ساز و علم ما را بیفزای و حق را به ما حق بنما و ما را توفیق پیروی از آن عنایت فرما و باطل را به ما باطل بنما و ما را توفیق پرهیز از آن عنایت فرما و ما را از زمرهی کسانی قرار بده که به سخن گوش فرامى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند و با رحمت خود ما را از جملهی بندگان صالح خود قرار بده.
منبعی که ابوبکر صدیق در جاهلیت به آن مراجعه نموده و در این دین پاک با آن ارج یافت:
برادر گرامی، با درس دوم سیرهی سیدنا ابوبکر صدیق رضی الله عنه در خدمت شما هستیم. این صحابی نخستین صحابی است بنابراین وقتی سیرهاش را بخوانید میتواند یک الگو برای هر مؤمنی در راه ایمان باشد. او همیشه این پرسش را از خود میپرسید. همیشه از حق میپرسید. همیشه دربارهی راه راست میپرسید. این صحابی بزرگوار دوست پیامبر صلی الله علیه وسلم بود. بدان معنا که به او بسیار نزدیک بوده است. هر چقدر مقام انسان به سطح مقام برادرش برسد با او بیشتر دوست میشود. عمار در حدیثی صحیح روایت کرده و گفته است: از ابوهریره شنیدم که میگفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:
" خِيَارُكُمْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ خِيَارُكُمْ فِي الإِسْلامِ إِذَا فَقِهُوا "
"بهترین شما در جاهلیت بهترین شما در اسلام است زمانی که فقیه شوند"
مکارم اخلاق در جاهلیت:
این امت عربی که خداوند آن را برگزیده است تا امت میانه باشد. این امت در جاهلیت به مکارم اخلاق میپرداخت. حاتم طائی از اشراف عرب جاهلی به غلام خود میگوید:
بیفروز که شب شب سردی است و ای برافروزندهی آتش، باد بادی وزنده است
امید است رهگذری آتش تو را ببینند. اگر مهمانی را به این جا بکشانی، آزاد هستی
یعنی اگر مهمانی برایم بیاوری که من از او پذیرایی کنم تو آزاد هستی. برخی از آنان آتش بلندی بر میافروختند تا در شب مسیر پذیرایی و اکرام را به مهمانان بنماید. عرب جاهلیت مهمانان را اکرام مینمودند، ستمدیدگان را کمک میکردند و در مصایب روزگار مصیبت زدگان را یاری میدادند و واقعا دارای مکارم اخلاق بودند.
برادران، عرب جاهلیت دارای ماههای حرام بودند. من نواقص بسیار آنان را از فراموش نکرده اما با وجود جاهلیت آنان که نقصی در آنان محسوب میشد دارای مکارم اخلاق بودند.
" خِيَارُكُمْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ خِيَارُكُمْ فِي الإِسْلامِ إِذَا فَقِهُوا " .
"بهترین شما در جاهلیت بهترین شما در اسلام است زمانی که فقیه شوند"
در این ماههای حرام شمشیرها تبدیل به شاخههایی میشد و جنگها متوقف میشد و خون ریزی تعطیل بود. این ویژگی آنان بود. در حالی که اکنون میشنویم جنگ سیزده سال طول کشیده است و جنگهای داخلی از یک دم همه را قتل عام میکند.
دیدگاه علما دربارهی خوابی که ابوبکر صدیق دیده بود:
ابوبکر صدیق رضی الله عنه در اوج این نمونههایی بود که در جاهلیت وجود داشتند. و اسلام در پاکی سرشت آنان به آنان رسید. این صحابی بزرگوار چنان که به شما گفتم: هرگز شراب ننوشیده و بتی را نپرستیده است و همیشه از حقیقتی که جانها را شفا میدهد پرس و جو میکرد. باری در سرزمین شام در حال تجارت بود. پیش از آن که شام را به مقصد مکه ترک کند خوابی دید. ماهی دید که مکانش را در کرانهی والا ترک کرده و بر روی مکه فرود آمده و است و تبدیل به چند تکه گشته است و در تمامی خانههای مکه تقسیم گشته است. سپس باری دیگر این بخشها به هم پیوسته و ماه به حالت اول خود بازگشته است و در خانهی ابوبکر قرار گرفته است. این صدیق از خواب خود بیدار گشت در حالی که این خواب را دیده بود. نزد یکی از راهبان باتقوایی رفت که با آنان رفت و آمد داشت و در شام با آنان رابطه داشت و این خواب را برایش تعریف نمود. چهرهی راهب نیکوکار روشن شد و به ابوبکر گفت: روزهایش فرا رسیده است. گفت: منظورت کیست؟ گفت: پیامبری که انتظار ظهورش میرفت. راهب به او پاسخ داد: آری، و تو با او ایمان خواهی آورد و به واسطهی او خوشبختترین انسان خواهی شد.
سیره شناسان این را علامت مینامند. رویدادهای بزرگی است که بدون شک علایم و نشانههایی دارند تا فرا رسیدنش را تأیید میکند و نوید آن داده میشود. سیدنا عیسی علیه السلام و علی نبینا افضل الصلاة در گهواره میگفت:
من بندهی خدا هستم. وقتی بزرگ شد و خداوند او را به عنوان پیامبر برای قومش فرستاد یادشان آمد که این همان پسری است که در گهواره سخن میگفته است. معجزاتی که پیش از برانگیخته شدن پیامبران به پیامبری به دست آنان انجام میشده است به معنای دقیق کلمه معجزه نیست و بنا به گفتهی سیره شناسان: نشانه نام دارد و زمانی که پیامبر رسالتش را برای قوم خود میآورد به مردم یادآور میشود که این انسان در هنگام کودکی حالت خاصی داشته است و بنابراین میان رویداد قدیم و بعثت جدید ارتباط برقرار میکنند و این ارتباط از نظر آنان تأکید بخش این است که لطف و عنایت خداوند این انسان را به عنوان پیامبری برگزیده است و این معنای این سخن الهی است که میفرماید:
﴿وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي﴾
(تا زير نظر من پرورش يابى)
این نشانهها تأیید کنندهی راستی بعثت پیامبران است.
سیدنا صدیق جایگاه تصدیقی دارد. وقتی سیرهاش را میخوانید در آن موارد باور نکردنی مییابید. عشقی که این صحابی نسبت به پیامبر داشت تقریبا باور نکردنی بود. ترجیح دادن، فدا کاری، محبت، درک و شناخت بالا و این تواناییهای عجیبی است که خداوند در مقابل صداقت مؤمنان در طلب حقیقت به آنان بخشیده است.
هر چقدر صداقت شما در طلب حقیقت بیشتر باشد خداوند تواناییهای استثنایی به شما میدهد که شما را در برآوردن خواسته هایتان در زندگی کمک میکند بنابراین: این به معنای دقیق نشانههایی برای ظهور پیامبر صلی الله علیه وسلم بوده است.
خبری که تمام مکه را فرا گرفت و ابوبکر آن را تأیید نمود:
سیدنا صدیق در سفر بود. به مکه بازگشت اما این بار درحالی به مکه بازگشت که رویدادی بزرگ در آن رخ داده بود. خبری بود که همه جا را فرا گرفته بود. این خبر چه بود؟ ابوبکر به مکه مکرمه نزدیک شد و احساس کرد زمانی که از مکه خارج شده در آن خبری روی داده است و وقتی وارد مکه شد و با دوستانش مواجه شد و در رأس آنان ابوجهل آمد و آن دو یکدیگر را در آغوش گرفتند. ابوجهل شروع به گفتن کرد:
آیا دربارهی دوستت با تو سخن گفتهاند ای عتیق؟ نام سیدنا ابوبکر در جاهلیت عتیق بود. ابوبکر به او پاسخ داد: منظورت چیست؟ ابوجهل گفت: منظورم یتیم بنی هاشم است. ابوبکر گفت: منظورت محمد امین است. گفتگوی سریعی میان ابوجهل و صدیق صورت گرفت. گفت: ابوجهل تو شنیدهای چه میگوید؟
گفت: آری، من شنیدهام و مردم همه شنیدهاند. گفت: چه میگوید؟ گفت: میگوید در آسمان خدایی است که او را به عنوان پیامبر برای ما فرستاده تا ما را به خدا پرستی دعوت کند و ما خدایان پدران خود را رها کنیم. سپس سیدنا صدیق از او پرسید: خداوند به او وحی کرده است؟ ابوجهل گفت: البته، صدیق گفت: آیا نگفته پروردگارش چگونه با او سخن گفته است؟ ابوجهل گفت: جبرئیل در غار حراء نزد او آمده است. چهرهی ابوبکر مانند خورشید روشن شد. در آرامش گفت: اگر او چنین گفته: راست گفته است.
دلایلی که صدیق وحی آسمان را تأیید کرد:
1- تردید وی در طلب حقیقت که حین جستوجوی آن تبدیل به یقین شد:
تمام این فصل دربارهی این سخن او است «اگر او چنین گفته: راست گفته است». به همین دلیل صدیق نامیده شده است زیرا یقین وی به صداقت محمد صلی الله علیه وسلم بالاتر از تردید بود. انسانی که چهل سال زیسته است و مردم هیچ دروغی از او نشنیدهاند. انسانی که چهل سال زیسته است و مردم هیچ خیانتی از او ندیدهاند. اگر چنین انسانی گفته؛ حتما راست گفته است. ابوجهل انتظار چنین حالت آرامی و چنین تأییدی را نداشت. او گمان میکرد خبر عجیب و وحشتناکی به گوش ابوبکر خواهد رساند. او گمان میکرد پیوندهای دوستی میان او و پیامبر را از بین خواهد برد درحالی که ابوبکر این گونه پیامبر صلی الله علیه وسلم را تصدیق کرد: اگر او چنین گفته: راست گفته است.
ابوبکر به خانهاش رفت تا خانوادهاش را ببیند و خستگی سفر از او زدوده شود و پس از آن خداوند تقدیر خود را رقم زند. سپس ابوبکر تصمیم گرفت مستقیم نزد خود پیامبر صلی الله علیه وسلم رود، او پیامبر را کاملا میشناخت. وقتی پیامبر صلی الله علیه وسلم کودکی خردسال بود و دوستانش او را برای بازی دعوت کرده بودند همان طور که خردسالان با یکدیگر بازی میکنند؛ میگفت من برای این کار آفریده نشدهام، و او در همان سالهای نخست زندگیاش از مأموریت بزرگی که در انتظارش بود خبردار بود.
پایبندی حتمی میان اصل و رفتار باعث حرکت درست در زندگی میشود:
این حقیقت را به شما میگویم: انسان پایبند شریف پاک راستگوی امانت دار کسی است که چنین اخلاقی داشته باشد و هرگاه سخن بگوید سزاوار راست گفتن باشد. گمراهی رفتاری همیشه همراه با گمراهی عقایدی است. این یک حقیقت قطعی است. خداوند میفرماید:
﴿أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ ﴾
(آيا كسى را كه [روز] جزا را دروغ مى خواند ديدى)
﴿فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنَ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾
(پس اگر تو را اجابت نكردند بدان كه فقط هوسهاى خود را پيروى مى كنند و كيست گمراهتر از آن كه بى راهنمايى خدا از هوسش پيروى كند بى ترديد خدا مردم ستمگر را راهنمايى نمى كند)
میان تدین صحیح و اخلاق کریمانه یک پیوند ضروری وجود دارد. اگر یک اندیشهی روشن و عقل برتر و سخن راسخ و دیدگاه درستی دیدید پس گمان کنید که به گمان زیاد این سخن درست و آن عقل برتر انسان پایبندی است و اگر پایبندی و پرهیزگاری و پاکی و صداقت و امانت داری دیدید به گمان زیاد صاحب این اخلاق والا انسانی است که دارای اصول درستی است. این باور را داشته باشید که یک پایبندی ضروری و حتمی میان سلامت رفتار، فکر، عقید وسلامت اصل وجود دارد.
2- شناخت این پیامبر عدنانی صلی الله علیه وسلم به دلیل آگاهی داشتن از او:
سیدنا ابوبکر مدت زیادی با پیامبر زندگی میکرد. در چهل سالگی بر پیامبر وحی شد. اما ابوبکر هنوز سی و هشت ساله بود. تقریبا هم سن و سال پیامبر بود. مدتی از زمان را با او زیسته بود که نه دروغی و نه خیانتی از وی مشاهده نکرده بود. اگر این انسان سخنی گفته است: پس راست گفته است. در قرآن کریم برخی از اشارات شده است، خداوند میفرماید:
﴿أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَى * عَبْداً إِذَا صَلَّى﴾
(آيا ديدى آن كس را كه باز مى داشت * بندهاى را آن گاه كه نماز مىگزارد )
این آیه پایان یافت. چگونه پایان مییابد، پاسخش را نداده است؟ آیا ندیدی آن که نهی کرد بندهای را که نماز خواند. یعنی به اخلاق او نگاه کنید. به پستیاش و به گناه کاریاش نگاه کنید. به گمراهی رفتاری است بنگرید، خداوند متعال میفرماید:
﴿أَرَأَيْتَ إِنْ كَانَ عَلَى الْهُدَى * أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى﴾
(چه پندارى اگر او بر هدايت باشد *يا به پرهيزگارى وادارد [براى او بهتر نيست]
به پایبندیاش بنگرید. این پیوستگی بسیار مهم است. شاید این پیوستگی موضوع این بند باشد.
سیدنا ابوبکر با عجله اقدام نکرد. گفت: راست گفته است اما با توجه به شناختی که از سیدنا محمد صلی الله علیه وسلم داشت، این را گفته است. بنابراین برادران، آنان چنین باورهایی داشتند. و این یک عقیدهی اسلامی است. پیامبران پیش از بعثت معصوماند و اگر پیش از رسالت خود معصوم نبودند مردم در دعوت آنان شک میکردند زیرا آنان تحت نظر خداوند پرورش یافتهاند و برای این مأموریت مهم و بزرگ آماده شدهاند.
نکتهای که پیامبر از برخورد صدیق نسبت به رسالت برداشت نمود:
سیدنا صدیق پس آن که خستگی سفر از تن زدود از خانه بیرون و نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم رفت. سخنانی چون نور سریع و گوارا میان آن دو گذشت. ابوبکر گفت: ای برادر عرب من آیا سخنانی که از مردم شنیدهام درست است و پیامبر خدا نبوده است؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: چه چیزی به تو گفتهاند؟ گفتند: خداوند تو را به سوی ما فرستاده تا ما او را بپرستیم و به او شرک نورزیم. فرمود: ای عتیق تو به آنان چه گفتی؟ گفتم: اگر این طور گفته است حتما راست گفته است. کتاب سیره روایت میکند چشمان پیامبر از شادی و شکر خداوند لبریز از اشک گردید زیرا او گمان میکرد این اولین انسانی است که او را باور کرده است و گمان او به حقیقت پیوسته است. وقتی چشمانش پر از اشک شوق و شکرگزاری شد دوست خود را در آغوش گرفت و پیشانیاش را بوسید و شروع به تعریف چگونگی آمدن وحی در غار حرا بر خود کرد؟ خداوند تعالی میفرماید:
﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾
(بخوان به نام پروردگارت كه آفريد * انسان را از علق آفريد *بخوان و پروردگار تو كريمترين [كريمان] است * همان كس كه به وسيله قلم آموخت * آن چه را كه انسان نمى دانست [بتدريج به او] آموخت)
این صحابی بزرگوار پس از آن که پیامبر او را بوسید و گریست دو دست خود را بر دستان دوستش گذاشت و با پیامبر صلی الله علیه وسلم مصافحه نمود و گفت: گواهی میدهم که تو راستگو وامانتدار هستی و گواهی میدهم که جز خداوند معبودی وجود ندارد و گواهی میدهم که تو رسول الله هستی. به همین دلیل پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود:
"ما دعوت أحداً إلى الإسلام قط إلا كانت له كبوة إلا أخي أبا بكر".
"هرکسی را که به اسلام دعوت میکردم دچار شک و تردید میشد مگر برادرم ابوبکر"
مؤمن در گسترش حق یاور برادرش میباشد:
برادر گرامی، وقتی حق را تأیید میکنید و به گسترش آن کمک میکنید و وقتی امکانات خود را در گسترش حقیقت به کار میگیرید این یک کار بزرگ است. دعوتگر انسان ضعیفی است اما با یاری دوستان و برادرن خود قوی است. با کسانی قوی میشود که دست دیگران را میگیرند و آنان را با خود به سوی خدا و رسول او میبرند. وقتی انسان پیرامون خود را بنگرد و مردانی به معنای واقعی کلمه میبیند که قوی هستند، سرسخت، باتقوا، باانگیزه، فداکار که آمادهی فدا کردن دار و ندار خود هستند تا این عقیدهی والا حفظ شود. این چیزی است که دل هر دعوتگری را شادمان میکند. طبیعتا پیامبر صلی الله علیه وسلم سرور آفریدهها و دوست خداوند است یعنی اگر دعوتگر نیستید یاور و حامی داعیان باشید نه در سنگر دشمنان اهل حق. همیشه جماعت مؤمن مورد رحم قرار میگیرند و هر کدام یک نقش دارد. شوهری که اموال فراوان دارد بدون وجود زنی که فرزندانش را پرورش دهد، زاد و ولد کند و غذا بپزد و کمک و خدمات برای خانواده ارائه نماید، چه ارزشی دارد؟ پسر نقشی دارد. شوهر نقشی دارد. این یک خانواده است. گروه مؤمنان نیز یک خانواده هستند. هیچ کس بهتر از کسی که در یک خانواده است، نیست. خانواده به معنای کلمه یعنی همه در تحقق هدف بزرگی که این رسالت به خاطر آن آمده، یاور یکدیگر باشند.
موضعگیری بانو خدیجه همسر پیامبر نسبت به رسالت:
گواه و برهان دیگری هم وجود دارد که میزان ارتباط میان دعوت راستین و اخلاق والا را نشان میدهد و آن فطرت است. سیده خدیجه را چه کسی آموزش داد؟ در دانشگاه درس نخواند. از دانشکدهی علوم اسلامی فارغ التحصیل نشد؟ وقتی پیامبر صلی الله علیه وسلم به او خبر داد که وحی بر او نازل شده، او به ایشان چه گفت؟
قالت: " والله لن يخزيك الله أبداً، إنك تقري الضيف، وتحمل الكل، وتعين على نوائب الدهر"
گفت: به خدا، خداوند هرگز تو را تنها رها نمیکند، تو مهمان نواز هستی و بار را برمیداری و در مصایب روزگار حامی هستی"
میان راستی و اخلاق او ارتباط داد. این گواه فطری بدون پیچیدگی است. انسان راستگو، پرهیزگار، امانتدار، و فروتن به گمان زیاد سخنانش حقیقت است. کسی که سخنانش عقل را تغذیه میکند به گمان زیاد پایبند است و در اینجا پیوستگی وجود دارد.
به اخلاق پیامبر نسبت به ابوبکر بنگرید که لطف او را فراموش نکرده و احادیثی که دربارهاش آمده است:
برادران به برخی از احادیث پیامبر صلی الله علیه وسلم دربارهی این صحابی گوش دهید:
" ما لأحد عندنا يد إلا وقد كافأناه بها ما خلا أبا بكر فإن له عندنا يداً أرجو الله أن يكافئه بها يوم القيامة "
"هر کسی برای ما کاری کرد مزد او را دادیم به جز ابوبکر که به ما یاری رساند و امیدوارم خداوند روز قیامت به او پاداش دهد"
ایشان صلی الله علیه وسلم میفرماید:
" ما نفعني مال قط مثل ما نفعني مال أبي بكر "
"مال هیچ کس به اندازهی مال ابوبکر به من سود نرسانده است"
فرمود:
" وما عرضت الإسلام على أحد إلا وكانت له كبوة عدا أبي بكر فإنه لم يتلعثم "
"هر کس را به اسلام دعوت مینمودم، تأمل میکرد به جز ابوبکر بدون تأمل اسلام را پذیرفت"
از ابن عباس روایت است که:
" خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ عَاصِبًا رَأْسَهُ فِي خِرْقَةٍ فَقَعَدَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ أَمَنَّ عَلَيَّ فِي نَفْسِهِ وَمَالِهِ مِنْ أَبِي بَكْرِ بْنِ أَبِي قُحَافَةَ وَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا مِنَ النَّاسِ خَلِيلاً لاتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ خَلِيلاً وَلَكِنْ خُلَّةُ الإسْلامِ أَفْضَلُ سُدُّوا عَنِّي كُلَّ خَوْخَةٍ فِي هَذَا الْمَسْجِدِ غَيْرَ خَوْخَةِ أَبِي بَكْرٍ "
"رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم در حالت بیماریاش که منجر به فوتش شد، بیرون رفت و سر خود را با پارچهای پوشیده بود. روی منبر نشست و حمد و ستایش خداوند را گفت سپس فرمود: هیچ کس بیشتر از ابوبکر بن ابی قحافه با مال خود بر من منت نگذاشته است و اگر از میان مردم دوستی برگزینم ابوبکر را به عنوان دوست خود بر میگزینم و اما برادری دینی بهتر است. تمام دربهای منتهی به این مسجد به جز درب ابوبکر را ببندید"
" ما ساءني قط فاعرفوا له ذلك "
"هیچ وقت به من بدی نکرد و شما نیز این را بدانید"
این سخنان صحیحی است که پیامبر صلی الله علیه وسلم دربارهی سیدنا صدیق گفته است و احادیث دیگری نیز در این باره وجود دارد.
موضعگیری ایشان نسبت به انصار، لطفشان را فراموش نکرد و درباره شان سخن گفته است:
پیامبر صلی الله علیه وسلم وقتی از نبرد حنین بازگشت و در اوج قدرت خود بود، متوجه شد که برخی از انصار از ایشان ناراحت شده اند. یعنی منطق زمانه این است که ممکن است قدرتمند معترضان را سرکوب کند و میتواند شرافتشان را زیر پا نهد و اگر پیامبر دربارهی آنان فرمود: آنان منافق هستند کار تمام بود ولی ممکن است به آنان فرصت دهد و یا آنان را سرزنش کند اما پیامبر صلی الله علیه وسلم در اوج قدرت خود چه کرد؟ از ابی سعید خدری روایت است که گفته است:
" لَمَّا أَعْطَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَا أَعْطَى مِنْ تِلْكَ الْعَطَايَا فِي قُرَيْشٍ وَقَبَائِلِ الْعَرَبِ وَلَمْ يَكُنْ فِي الْأَنْصَارِ مِنْهَا شَيْءٌ وَجَدَ هَذَا الْحَيُّ مِنْ الْأَنْصَارِ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى كَثُرَتْ فِيهِمْ الْقَالَةُ حَتَّى قَالَ قَائِلُهُمْ لَقِيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَوْمَهُ فَدَخَلَ عَلَيْهِ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ
فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ هَذَا الْحَيَّ قَدْ وَجَدُوا عَلَيْكَ فِي أَنْفُسِهِمْ لِمَا صَنَعْتَ فِي هَذَا الْفَيْءِ الَّذِي أَصَبْتَ قَسَمْتَ فِي قَوْمِكَ وَأَعْطَيْتَ عَطَايَا عِظَامًا فِي قَبَائِلِ الْعَرَبِ وَلَمْ يَكُنْ فِي هَذَا الْحَيِّ مِنْ الْأَنْصَارِ شَيْءٌ قَالَ فَأَيْنَ أَنْتَ مِنْ ذَلِكَ يَا سَعْدُ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَنَا إِلَّا امْرُؤٌ مِنْ قَوْمِي وَمَا أَنَا قَالَ فَاجْمَعْ لِي قَوْمَكَ فِي هَذِهِ الْحَظِيرَةِ قَالَ فَخَرَجَ سَعْدٌ فَجَمَعَ النَّاسَ فِي تِلْكَ الْحَظِيرَةِ قَالَ فَجَاءَ رِجَالٌ مِنْ
الْمُهَاجِرِينَ فَتَرَكَهُمْ فَدَخَلُوا وَجَاءَ آخَرُونَ فَرَدَّهُمْ فَلَمَّا اجْتَمَعُوا أَتَاهُ سَعْدٌ فَقَالَ قَدْ اجْتَمَعَ لَكَ هَذَا الْحَيُّ مِنْ الْأَنْصَارِ قَالَ فَأَتَاهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ بِالَّذِي هُوَ لَهُ أَهْلٌ ثُمَّ قَالَ يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ مَا قَالَةٌ بَلَغَتْنِي عَنْكُمْ وَجِدَةٌ وَجَدْتُمُوهَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَلَمْ آتِكُمْ ضُلَّالًا فَهَدَاكُمْ اللَّهُ وَعَالَةً فَأَغْنَاكُمْ اللَّهُ وَأَعْدَاءً فَأَلَّفَ اللَّهُ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ قَالُوا بَلْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمَنُّ وَأَفْضَلُ قَالَ أَلَا تُجِيبُونَنِي
يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ قَالُوا وَبِمَاذَا نُجِيبُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَلِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ الْمَنُّ وَالْفَضْلُ قَالَ أَمَا وَاللَّهِ لَوْ شِئْتُمْ لَقُلْتُمْ فَلَصَدَقْتُمْ وَصُدِّقْتُمْ أَتَيْتَنَا مُكَذَّبًا فَصَدَّقْنَاكَ وَمَخْذُولًا فَنَصَرْنَاكَ وَطَرِيدًا فَآوَيْنَاكَ وَعَائِلًا فَأَغْنَيْنَاكَ أَوَجَدْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ فِي لُعَاعَةٍ مِنْ الدُّنْيَا تَأَلَّفْتُ بِهَا قَوْمًا لِيُسْلِمُوا وَوَكَلْتُكُمْ إِلَى إِسْلَامِكُمْ أَفَلَا تَرْضَوْنَ
يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ أَنْ يَذْهَبَ النَّاسُ بِالشَّاةِ وَالْبَعِيرِ وَتَرْجِعُونَ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي رِحَالِكُمْ فَوَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَوْلَا الْهِجْرَةُ لَكُنْتُ امْرَأً مِنْ الْأَنْصَارِ وَلَوْ سَلَكَ النَّاسُ شِعْبًا وَسَلَكَتْ الْأَنْصَارُ شِعْبًا لَسَلَكْتُ شِعْبَ الْأَنْصَارِ اللَّهُمَّ ارْحَمْ الْأَنْصَارَ وَأَبْنَاءَ الْأَنْصَارِ وَأَبْنَاءَ أَبْنَاءِ الْأَنْصَارِ قَالَ فَبَكَى الْقَوْمُ حَتَّى أَخْضَلُوا لِحَاهُمْ وَقَالُوا رَضِينَا بِرَسُولِ اللَّهِ قِسْمًا وَحَظًّا ثُمَّ انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَتَفَرَّقْنَا "
«وقتی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم از آن غنایم بخشی را به قریش و سایر قبایل عرب داد و به انصار چیزی از آن داده نشد. این قبیلهی انصاری ناراحت شدند تا آن که نزد خود سخنانی میگفتند و یکی از آنان گفت پیامبر صلی الله علیه وسلم قوم خود را دیده است. سعد بن عباده نزد او رفت و گفت: ای رسول خدا این قبیله از تو ناراحتاند که چنین کاری با غنایم نمودهای و در میان قوم خود تقسیم نمودهای و به قبایل عرب غنایم فراوانی دادهای و به این قبیلهی انصاری چیزی ندادهای. فرمود: موضعگیری تو چیست ای سعد؟ گفت: ای رسول خدا من یک نفر از قوم خودم هستم. فرمود قوم خود را در این میدان گرد آور. گفت سعد بیرون رفت و مردم را در آن میدان گرد هم آورد. مردی از مهاجران آمد آنان را رها کرد که وارد شدند. و دیگران آمدند و وی آنان را بازگرداند. وقتی گرد آمدند سعد نزد ایشان آمد و گفت این قبیلهی انصاری آمدهاند. پیامبر صلی الله علیه وسلم نزد آنان آمد و حمد و ستایش خداوند نموده و سپس فرمود: ای گروه انصار این چه سخنی است که از شما به من رسیده و از من ناراحتید. آیا وقتی نزد شما آمدم گمراه نبودید و خداوند شما را هدایت نمود، بینوا بودید و خداوند شما را بی نیاز کرد، دشمن هم بودید و خداوند شما را با هم دوست و مانوس نمود. گفتند البته خداوند و رسولش برتراند و منت نهادهاند. فرمود آیا پاسخ مرا نمیدهید ای گروه انصار؟ گفتند: با چه جیزی پاسخ تو را بدهیم ای رسول خدا. لطف و برتری از آن خدا و رسول او است. فرمود به خدا سوگند اگر خواستید میگفتید و تأیید میکردید و تأیید میشدید که تو دروغ میگفتی و ما تو را تصدیق کردهایم و تو خوار بودهای و ما تو را یاری نمودیم و آواره بودی و ما تو را پناه دادیم و بینوا بودی و ما تو را بی نیاز کردیم. شما در دل خود ناراحت شدهاید ای گروه انصار آن هم به خاطر یک ته ماندهی بی ارزش از مال دنیا که من با آن گروهی را با هم انس دادم تا مسلمان شوند و به اسلام شما تکیه کردهام آیا این را نمیپسندید ای گروه انصار این که مردم گوسفند و شتر ببرند و شما رسول الله صلی الله علیه وسلم را با خود داشته باشید. سوگند به کسی که جان محمد در دست او است اگر هجرت نبود من یکی از انصار بودم و اگر مردم گروه گروه میشدند و انصار یک گروه بود من به همان گروه انصار میپیوستم. خدایا رحم کن بر انصار و فرزندان آنان و نوادگانشان. گفت مردم گریستند تا محاسن آنان خیس شد و گفتند این که رسول الله قسمت و بهره ی ما شود؛ راضی شدیم سپس رسول الله صلی الله علیه وسلم برگشت و ما پراکنده گشتیم"
لطف و فضلشان را برایشان یادآوری کرد.
انصاف از ويژگیهای نبوت:
به سیدنا معاذ فرمود: به خدا ای معاذ من تو را دوست دارم. یکی از برادران عالم کتابچهی جالبی از احادیث پیامبر دربارهی یارانش آماده کرده است که این احادیث همه از کتابهای سیره گردآوری شده است.
ابوعبیده امانت دار امت، خالد شمشیری از شمشیرهای خداوند، ای سعد بزن پدر و مادرم فدایت باد. اگر پس از من پیامبری بود بی تردید عمر میبود. پیامبر دربارهی همهی یاران خود با انصاف سخن گفته است. حق او را ادا کرده است. این بزرگواری پیامبر است. با این که او بزرگ آنان است و نزد خداوند از همه بهتر است و تنها قهرمان میدان است اما با این وجود اطرافیان خود را فراموش نمیکند و دلاوریهای پیرامون خود را از یاد نمیبرد با این که اگر با او مقایسه شوند هیچ به شمار میروند و با این وجود او آنان را بزرگ و برجسته مینماید و این انصاف است.
مسلمان با الگوبرداری از این اخلاق پیامبر نباید لطف برادرش را به خود فراموش کند:
برادران بزرگوار، برادری به شما نیکی میکند، شما را گرامی میدارد، به شما میبخشد و شما را به سوی خداوند دعوت میکند. به شما همسر میدهد. چیزی گرانبها به شما میدهد. مبادا لطف او را فراموش کنید. اگر لطف او را فراموش کنید باید خود را ملامت کنید. اما اگر کار نیکی کردید باید آن چه انجام دادید را فراموش کنید. سخنان خوب صدقه است. کسی به شما خدمتی میکند و پس از یک هفته او را دید به او بگویید:
خداوند شما را خیر دهد. من لطف شما را فراموش نمیکنم. او را تشویق کنید. شخصی وجود دارد که خدمات دیگران را دریافت میکند و کار نیکی در حق او میشود اما خاموش است. گویی این خدمات وظیفهی آنان واجب بوده که باید به او ارائه دهند.
برادران، این کار فرومایگی است که به شما بگوید: به جز خداوند هیچ کس به من لطف نداشته است و این سخن حقی است که هدف از آن باطل است. درست است که لطف خداوند است اما این سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم را فراموش نکنید که:
" مَنْ لَا يَشْكُرُ النَّاسَ لَا يَشْكُرُ اللَّهَ "
"کسی که از مردم تشکر نکند از خداوند تشکر نکرده است"
هم چنین سرزنش و انکار و نمک نشناسی از سرشت فرومایگان است. شاعر میگوید:
آزادم و روش هر آزادی روش من است و من گمراه و متعصب نیستم
دلم میل به آزار ندارد که آزار دوستی از سرشت عقربها است
من باید بدی را با بدی پاسخ بدم اگر راضی به آتش سوزان باشم
برای گناه کار همین بس که در تنهایی احساس کند و بگوید کاش گناه نمیکردم
اگر انسان لطف پدر، مادر، و دوستانش را فراموش کند که در سختیها به او خدمت کردهاند و لطف کسی که او را به سوی خداوند رهنمون کرده است. لطف کسی که او را گرامی داشته است. لطف کسی که به او همسر داده است. چنین شخصی ناسپاس است. برخی از افراد به عموی خود میتازند. این عموی تو است که همسر تو را پرورش داده است. آیا او هم سن تو است؟ این پدر تو است. پدرها سه دستهاند: پدری که شما را زاده است. پدری که شما را همسر داده است و پدری که شما را به خدا رهنمون شده است. پس تفاوت سنی خیلی مهم است.
تفاوت میان اخلاق پیامبر و اخلاق بزرگان در زندگی؟
پیامبر تمام اصحاب خود را آن طور که شایسته بودهاند بیان نموده است. این بزرگواری پیامبر صلی الله علیه وسلم است. اخلاق و بزرگواری و قهرمانیهایش مانند روز روشن است. اما بزرگان در زندگی با پیامبران و مؤمنان متفاوتاند. عادت آنان این است که چون ظهور کردند و درخشیدند و به اوج موفقیت رسیدند اجازه نمیدهند کسی در کنار آنان باشد اما پیامبر صلی الله علیه وسلم کسی بود که یاران خود را نیز بزرگ شمرد.
به عشق عجیب و غریبی بنگرید که در قلب ابوبکر نسبت به پیامبر وجود دارد؟
ایشان صلی الله علیه وسلم میفرماید:
"ما نفعني مال قط مثل ما نفعني مال أبي بكر ".
"مال هیچ کس به اندازهی مال ابوبکر به من سود نرسانده است"
سیدنا ابوبکر تمام اموالش را به ایشان داد و پیامبر فقط اموال ابوبکر را کاملا دریافت نمود. نصف اموال عمر را قبول نمود. میان دو نفر که به خاطر خداوند همدیگر را دوست دارند ارتباط ناشی از یک ارتباط ایمانی ایجاد میشود. باور کنید برادران، تفاوتها از بین میرود و اموال و اندوه و شادی و غم همه یکی است. گاهی ارتباط میان مؤمنان به حدی میرسد که مالکیت از بین میرود. میگوید: مال و من و تو یکی است.
سیدنا ابوبکر به حدی پیامبر صلی الله علیه وسلم را دوست داشت که هرگز برای خود مالی متصور نبود. به او فرمود: ای ابوبکر، چه چیزی برای خودت باقی گذاشتهای؟ گفت: برای خودم خدا و رسولش را باقی گذاشتهام. این ایمان والا و ارجمند ست. هر چه ایمان شما بیشتر باشد بیشتر همدیگر را دوست دارید. حسادت از سست ایمانی است. تهمت زدن از سست ایمانی است. اگر بخواهید برادرتان چیزی نداشته باشد این سست ایمانی است.
شعار مؤمن، یک نفر برای همه و همه برای یک نفر:
برایتان یک معیار بسیار دقیق ارائه میدهم. میان مؤمنان برادری پیدا میشود که همیشه با شما است و با شما رقابت نمیکند. اگر دانشجو باشید یک تاجر با شما رقابت نمیکند. شما در یک زمینه کار میکنید و او در زمینهی دیگر مشغول است. اما دو تاجر در یک زمینهی کار میکنند و دو دانش آموز در یک مدرسه. اگر شباهتی داشته باشند خواهید دید که با هم رقابت میکنند. پس به خودتان بنگرید اگر برای برادری خیری پیش آمد و شما خوشحال شدید گویی آن خیر به شما رسیده است، به خدا سوگند شما مؤمن هستید اما اگر به او حسادت ورزید و گرفته شدن آن نعمت را از او آرزو کنید بدانید که شما قطعا منافق هستید چراکه خداوند میفرماید:
﴿إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِنْ قَبْلُ وَيَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ﴾
(اگر نيكى به تو رسد آنان را بدحال مى سازد و اگر پيشامد ناگوارى به تو رسد مى گويند ما پيش از اين تصميم خود را گرفتهايم و شادمان روى بر مى تابند)
وقتی برادرتان به مقام والایی رسید و شما خوشحال شدید یا به مدرک بالایی رسید یا ازدواج کرد و یا خانهای خرید یا خودرو کوچکی میخرد شما برای او شاد شوید. این برادر شما است. شاید از شما قویتر شده است و قدرت او برای تمام مؤمنان است و شعار مؤمنان این است که یک نفر برای همه و همه برای یک نفر. ما همه برای یکی از شما هستیم. ای برادر تو برای تمام ما هستی. تو و امکانات و قدرت و توانایی جسمیات و تمام اموالت برای گروه مؤمنان است.
ابوبکر یادش نمیآمد به پیامبر بدی کرده باشد حتی با یک کلمه:
در طول این سالهای دوستی یک سخن هم نگفته است که باعث بی ادبی به پیامبر صلی الله علیه وسلم شود و همچنان که اهل مکه پیامبر را تکذیب میکردند و دعوت او را خوار میشمردند و یک بار او را به دروغ گویی و یک بار به جنون متهم میکردند و باری به کاهن بودن و شاعر بودن متهم میکردند در میان این اتهامات و در سیل این اعتراضات و مخالفتها خداوند او را به بیت المقدس و سپس به معراج برد. من فکر میکنم اگر دست خود پیامبر میبود هزار سال ساکت میماند و چیزی از مسألهی معراج خود نمیگفت، چراکه بدون رفتن به بیت المقدس و بدون رفتن به آسمان مردم او را دروغ میشمردند. حال چگونه باید از اسراء و معراج با آنان سخن میگفت؟
دلیل آن روز واقعه اسراء و معراج:
در این داستان دقت کنید. ابوجهل برای انجام برخی امور میرفت تا این که به کعبه رسید. دید پیامبر صلی الله علیه وسلم تنها در مسجد الحرام نشسته است. ساکت و در حال فکر است. ابوجهل خواست که پیامبر صلی الله علیه وسلم را با مسخره کردنهایش بیازارد. نزدیک او رفت و از او پرسید. آیا امشب چیز جدیدی برایت نیامده است؟ پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم سر خود را بلند کرد و با جدیت پاسخ داد: آری، امشب به بیت المقدس در شام رفتم. ابوجهل با مسخرگی پاسخ داد: و اکنون در میان ما هستی. هر زمانی شرایط خود را داراست. اکنون مثلا بسیار آسان است که ساعت نُه سوار هواپیما شوید و ساعت ده در شام باشید. اما تصور کنید زمانی که پیامبر میان مکه و بیت المقدس میزیست. باورم این است که این مسافت سوار بر شتر یک یا دو ماه طول میکشید. در این جا ابوجهل با حالت دیوانگی فریاد زد: ای بنی کعب بیایید. قریش آمدند و با هم سخن میگفتند. با پیامبر چه شده است؟
او مأمور شده تا به مردم بگوید به سفر رفته است. چه سفری است که هنوز نزد آنان است. بدون شک او تکذیب میشود. چگونه میتواند هم سفر کند و هم به معراج برود؟ پیامبر هنوز خبر سفر خود را به یارانش نگفته بود. مردم نزد کعبه جمع شدند و ابوجهل با شادمانی از آن چه شنیده بود، شروع به سخن گفتن به آنان کرد و گمان کرد فرصت حیاتی است برای این که مردم از دور رسول الله صلی الله علیه وسلم پراکنده شوند و کار پیامبر برای همیشه خاتمه یابد. اما چیزی که به پایان رسید و در زباله دان تاریخ جای گرفت ابوجهل و ابولهب و امثال آن دو بودند. خداوند میفرماید:
﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ ﴾
( بريده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد )
کسانی که با پیامبر مخالفت میکردند اکنون کجایند؟ یکی از مسلمانان نزدیک آمد و از پیامبر پرسید:
يا رسول الله أحقاً أسري بك الليلة؟ فقال النبي: نعم, وصليت بأخواني الأنبياء هناك، وهذه أفظع أيضاً، وسرى في الجمع المحتشد خليط متنافر من المشاعر المهتاجة، ورحب المشركون بما سمعوا أشد الترحيب، ثم وصل هذا الجمع الغفير إلى دار أبي بكر, وقالوا له: هذا صاحبك، وهذا الذي تقول عنه: الصادق الأمين، والذي تظن به خيراً، تعال واسمع هذا الخبر يا عتيق، وخرج أبو بكر دهشاً تجمله السكينة والوقار, وسألهم: ماذا وراءكم؟ قالوا: صاحبك، قال: ويحكم هل أصابه سوء؟ مِن شدَّة حبه له، وتراجع القوم، وقالوا: لا، إنه هناك عند الكعبة يحدث الناس أن ربه أسرى به الليلة إلى بيت المقدس، وتقدّم آخر يكمل الحديث ساخراً، ذهب ليلاً وعاد ليلاً وأصبح بين أظهرنا، فأجابهم أبو بكر, وقد تهلل وجهه: أي بأس في هذا؟ إني لأصدقه فيما أبعد من ذلك، أصدقه في خبر السماء يأتيه في غدوة أو روحة، إن كان قال هذا: فقد صدق .
ای رسول خدا آیا واقعا امشب شما به سفر برده شدید؟ فرمود: آری. من در آن جا برای برادران پیامبرم امامت دادم و این بدتر شد. در میان افراد گرد آمده آمیزهای متفاوت از احساسات برانگیخته نفوذ کرد و مشرکان از آن چه شنیده بودند بسیار استقبال خوبی کردند و سپس این گروه زیاد به خانهی ابوبکر رسیدند و به او گفتند: این دوست تو است. دربارهاش میگویی: راستگوی امانتدار. کسی که به او گمان نیک داری. بیا ببین ای عتیق این خبر را بشنو. ابوبکر با تعجب و با آرامش و متانت بیرون رفت. از آنان پرسید: چه خبر شده است؟ گفتند: این دوست تو. گفت: وای بر شما آیا به او آزاری رسیده است؟ از شدت محبت به ایشان. مردم کنار رفتند و گفتند: خیر، او در کعبه است و به مردم میگوید خدایش او را در امشب به بیت المقدس برده است. یکی دیگر با مسخرگی ادامه داد. شب رفته و شب برگشته است و اکنون هم میان ما است. ابوبکر که رنگ چهرهاش تغییر کرده بود پاسخ داد: چه اشکالی دارد؟ من از این غیرممکنتر را نیز دربارهاش باور میکنم. من دربارهی وحی آسمانی که روز و شب بر او نازل شود او را باور دارم. اگر او این گونه گفته است: راست گفته است.
او ابوبکر است که درک بالایی دارد. کسی که آسمانها و زمین را آفریده است و جبرئیل را از بالای هفت آسمان بر او نازل نموده است. کسی که این چنین کرده است میتواند او را به بیت المقدس ببرد و در یک شب او را بازگرداند. این چه یقینی است؟ این یقین صدیقی است. سیدنا علی میگوید: اگر خداوند پرده بر میداشت یقین من بیشتر نمیشد. مؤمن هر چه با ایمانتر شود حقایق را بدون پرده میبیند. یقینش به حقی که به آن ایمان دارد از وجود خودش قویتر است.
سیدنا ابوبکر مشکلی ندارد. چگونه رفته و یا چگونه بازگشته است؟ عقل والای او و تجربهاش از بودن با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم یقینی است. به نظر میرسد دیدگاهش نسبت به این هستی بزرگ و کسی که آن را آفریده به اندازهای است که میداند این قدرت میتواند او را در یک شب ببرد و بازگرداند. ابوبکر با شتاب به کعبه نزد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم رفت و در کعبه گروه سرزنشگر را دید که حلقه زده و نور خداوند را دید که با فروتنی در جای خود رو به کعبه نشسته است و این صداهای اطراف خود را حس نمیکند و صدای قوم را نمیشنود. ابوبکر خود را انداخت و او را در آغوش گرفت و میگفت: پدر و مادرم فدایت ای رسول الله به خدا تو راست میگویی. بنابراین لطف خداوند به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بود که این یاران را گرد او جمع نموده بود.
اگر یاران شما راستگو، امانت دار، پرهیزگار، وفادار، بخشنده، و فداکار باشند شما نزد خداوند مقام والایی دارید و اما اگر اطرافیان شما افرادی سست، با شک و تردید باشند و گاهی دست از یاری یکدیگر میکشند این نشانهی سست ایمانی شما است.
ابوبکر در بحران ها و سختیها موضعگیریهای فراوانی دارد که اسلام و خانوادهاش شاهد آن اند:
حقیقت این است که این صحابی بزرگوار موقعیتهایی دارد. پروردگارمان مؤمنان را میآزماید. گاهی برخی از سختیها را تنها افراد با ایمان قوی میتوانند تحمل کنند. دعوت اسلامی سختیها و بحرانهایی را پشت سر گذاشته است که تنها ابوبکر توانسته آن را تحمل نماید. سیدنا عمر وقتی مشرکان قربانیان خود را بردند و گفتند در پی جنگ نیستند، صلح حدیبیه را تحقیری برای مسلمانان میدانست. پیامبر با سهیل بن عمرو موافقت کرد که در آن سال درحالی که برای ادای عمره قصد ورود به مکه را داشتند؛ بازگردند و پیامبر موافقت کرد هر کس از قریش مسلمان شود و نزد آنان بیاید باید نزد خودشان باز گردد. اما آن مسلمانانی که مرتد میشوند نباید نزد آنان بازگردند. بنابراین: این صلح از نظر عمر بن خطاب تحقیر آمیز بود و نزد ایشان رفت و گفت:
يا رسول الله، يا نبي الله، ألستَ نبي الله حقاً؟ قال: بلى يا عمر، قال: فلِمَ نعطي الدنية في ديننا؟ فقال عليه الصلاة و السلام: يا عمر إني رسول الله، و لست أعصيه، وهو ناصري، أي الذي فعلته ليس من اجتهادي، بل هو تنفيذ لأمر الله، قال عمر: أو لمْ تَعِدْنا يا رسول الله بأننا سنأتي البيت، ونطوف به، فقال النبي: أو قلت لكم هذا العام يا عمر؟ أقلت لكم هذا العام تحديداً؟ قال عمر: لا، قال النبي عليه الصلاة والسلام: فإنك آتيه ومطوِّف به، لكن سيدنا عمر لا يزال يغلي، اتفاق مهين، نحن أعزة و مسلمون، والنبي عليه الصلاة والسلام نبي مرسل، فلماذا هذا الاتفاق المهين؟ فذهب إلى سيدنا الصديق, وألقى عليه الأسئلة نفسها، قال: فأخذ أبو بكر بيدي, و جذبها في قوة، وقال لي: أيها الرجل إنه رسول الله عليه الصلاة والسلام، ولن يعصيه، وإن الله ناصره، فاستمسك بغرزه، فو الله إنه على حق، فأنزل الله السكينة على قلبي، و علمت أنه الحق .
«ای رسول خدا، ای پیامبر خدا، آیا واقعا پیامبر خداوند نیستی؟ فرمود: چرا ای عمر، گفت: چرا در دین ما حقارت آوریم؟ فرمود: ای عمر من رسول الله هستم و نافرمانیاش نمیکنم و او یاور من است. کاری که کردهام با اجتهاد خودم نبوده است. بلکه اجرای دستور خداوند بوده است. عمر گفت: آیا به ما وعده ندادی که به کعبه میآییم و طواف میکنیم. فرمود: گفتم امسال ای عمر؟ آیا امسال را مشخص نمودم؟ عمر گفت: خیر، پیامبر فرمود: پس خواهی آمد و طواف خواهی کرد. اما سیدنا عمر هنوز عصبانی بود. یک صلح تحقیرآمیز است. ما شریف و مسلمانیم. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم رسول خدا است. پس چرا این صلح حقارت آمیز؟ نزد ابوبکر صدیق رفت و همان پرسشها را از او پرسید، گفت: ابوبکر دست مرا گرفت و به شدت فشار داد و گفت: ای مرد او رسول خدا است و هرگز نافرمانی او را نمیکند و خداوند یاور او است بنابراین دستور او را اجرا کرده است. به خدا که او بر حق است. آن گاه خداوند آرامش را بر دل من فرود آورد و دانستم حق است.»
ابرمرد اسلام وقتی به پریشانی میافتاد به ابوبکر پناه میبرد. بنابراین: امتحانات دشواری وجود دارد. بزرگترین اصحاب از آن ترس داشتند. اما صدیق ثابت قدم ماند. یک امتحان سخت دیگری بود که سیدنا ابوبکر از آن ترسید اما پیامبر صلی الله