حالت سیاه
06-05-2024
Logo
خطبه های رادیویی (70) : خ1 - قدرت ، خ2 - ايمان قدرت مطلق.
   
 
 
به نام خداوند بخشنده ی مهربان  
 

خطبه‌ی اول:
سپاس خداوند جهانیان را که آمرزنده‌ی گناهان و پذیرنده‌ی توبه است. عذاب او شدید است. بخشنده است، در شب دست یاری می‌فرستد تا گناهکار گناهان روزش را آمرزش بخواهد و در روز دست یاری می‌فرستد تا گناهکار شب را ببخشد و ندا می‌دهد: آیا توبه کننده‌ای هست تا توبه‌اش را بپذیرم؟ آیا آمرزش خواهنده‌ای هست تا او را بیامرزم؟ و می‌فرماید: بنده‌ام درمانده نشو، تو دعا کن و من اجابت می‌کنم، تو آمرزش بخواه و من می‌آمرزم، تو توبه کن و من می‌پذیرم، آن که ما را دوست بدارد ما او را دوست می‌داریم و آن که نافرمانی ما را بکند به او مهلت می‌دهیم و آن که به سوی ما بازگردد او را می‌پذیریم.
گواهی می‌دهم که جز خداوند معبودی نیست و او یگانه‌ی بی همتاست. ای پروردگار، تنها تو را می‌پرستم و رو به سوی تو می‌آورم و تنها از تو می‌ترسم و تنها به تو اعتماد می‌کنم و حکم، تنها حکم توست و قدرت از آن قانون توست و تنها با هدایت تو هدایت می‌گردیم.
گواهی می‌دهم که سیدنا محمد بنده و فرستاده‌ی اوست. رسالت را ابلاغ، امانت را ادا و امت را سفارش نمود، اندوه را برطرف ساخت و در راه خدا جهاد حقیقی نمود و بندگان را به راه راست هدایت فرمود.
بار خدایا درود بفرست بر سیدنا محمد و خاندان و یاران او، آنان که امینان دعوت و پرچمداران رسالت او بودند. خدایا از ما و از آنان خشنود باش ای پروردگار جهانیان. بار خدایا ما را از تاریکی نادانی و توهم به نور معرفت و دانش و از شهوات به سوی بهشت بیرون ببر.

قدرت، خواسته‌ی اصلی و منبع اعتماد:

در دنیای عرب و اسلام: خداوند تنها قدرتمند خداست و هیچ قدرتی دیگر چون او نیست و تمام قدرت‌های موجود زمین در هرمکان و زمان از نظر قدرت، رشد و چیرگی از قدرت الهی نشأت می‌گیرد و این حکمتی والا دارد که برخی از آن آگاه و برخی از آن نا آگاه‌اند، خداوند می‌فرماید:

﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً، يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ، وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ، وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ، أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً، وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ﴾
﴿و برخى از مردم در برابر خدا همانندهايى [براى او] برمى‏ گزينند و آن ها را چون دوستى خدا دوست مى دارند ولى كسانى كه ايمان آورده‏‌اند به خدا محبت بيشترى دارند كسانى كه [با برگزيدن بتها به خود] ستم نموده‏‌اند اگر مى‏دانستند هنگامى كه عذاب را مشاهده كنند تمام نيرو[ها] از آن خداست و خدا سخت‏ كيفر است.﴾

[سوره بقره: 165]

بنابراین مؤمن قدرتمند از مؤمن ناتوان در نزد الله متعال بهتر ودوست داشتنی‌تر است. در انجمن قدرتمندان یک عضو باشید بهتر از این است که رئیس یک گله گوسفند باشید.

به نظر می‌رسد ناتوان هستید؛ زیرا خودتان پذیرفته‌اید ناتوان باشید. پس هر طور می‌خواهید زندگی کنید اما باید بدانید که می‌توانید قدرتمند باشید و احساس ناتوانی را رها کنید.
قدرتمندان جهان با حقیقت خوشبخت‌اند و ناتوانان میدان باطل بینوا و بدبخت‌اند و بدانید که آن چه قادر به انجام آن نیستید همان چیزی است که نمی‌خواهید باشید.
قدرت خواسته‌ی اصلی است و گرنه زندگی بدون قدرت هیچ ارزشی ندارد. قدرت منبع اعتماد است که تنها در دل قدرتمندان وجود دارد. اگر به دنبال قدرت حقیقی هستید پس قدرتی را بجویید که نیاز به قدرت دیگری نداشته باشد و آن قدرت قدرت الله متعال است.
ترس و ناتوانی وضعف، سستی و خواری، شکست و خواری و همه‌ی واژه‌های فرهنگ لغت ناتوانی در زندگی نیرومندان مردود است؛ شما برای بی ارادگی و سست اراده بودن آفریده نشده‌اید. به این دعای رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم توجه کنید:

(( اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ الْعَجْزِ وَالْكَسَلِ ، وَالْجُبْنِ وَالْبُخْلِ وَالْهَرَمِ ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ فِتْنَةِ الْمَحْيَا وَالْمَمَاتِ ))

((بار خدایا من از درماندگی و ناتوانی و ترس و بخل و پیری و از عذاب قبر به تو پناه می‌برم و از فتنه‌ی زندگی و مرگ به تو پناه می‌برم.))

[ متفق عليه از انس بن مالک ]

نباید لحظه‌ای در ثبت نام در باشگاه نیرومندان درنگ کنید. شما قدرت بزرگی دارید که نزد شما نهفته است پس به دنبال آن بگردید تا درمیان زندگان به مرگ تدریجی دچار نشوید و مرده‌ی متحرک نباشید:

آن که مُرد و راحت شد، مرده نیست مرده، مرده‌ی‌ زنده است.
***

در پشه دقت کنید که نسبت به شما چیزی محسوب نمی‌شود اما وقتی که خستگی ناپذیر و با اصرار دنبال منفذی در پوست شما می‌چرخد، از شما قوی‌تر است.

انواع قدرت متفاوت است و مشهورترین آن عبارت است از:

1 ـ توحيد:

اما پرسش مهم این موضوع: چگونه ما ناتوانان به دنبال قدرت باشیم؟
سخن از قدرت سرچشمه گرفته از سستی تأیید قناعت به ناتوانی نیست یا این که در مقابل آن سکوت پیشه کنیم بلکه فراخوانی است برای احساس قدرت در حالت ناتوانی؛ بنابراین باید در هر نقطه که گمان ناتوانی می‌رود به دنبال نیروی پتانسیل گشت و اگر مسلمانان به دنبال آن باشند حتما آن را خواهند یافت و ناتوانی تبدیل به قدرت خواهد شد؛ زیرا ناتوانی قدرتی نهفته در خود دارد که خداوند آن را در پناه خویش حفظ می‌کند؛ بنابراین نیروی ناتوانی کوه‌ها را به لرزه در می‌آورد و قلعه‌های سنگی را ویران می‌کند چنان که می‌بینید ومی شنوید.
شما قوی هستید و این راز ناتوانی شماست و من ناتوانم و این راز قدرت من است.
بنابراین می‌توانیم بمب اتم را با بمب اتم پاسخ بدهیم یعنی با تربیت و پرورش نسلی آگاه و پایبند که امت خویش را رهبری کند و نقش پیشگامانه‌اش را در میان ملت‌ها به آن بازگرداند.

انواع قدرت و ابعاد آن متفاوت است و سخن گفتن درباره‌ی تمام آن کار دشواری است اما به مهمترین این نیروها به طر جزئی و کلی سخن می‌گوییم. توحید نیروی توحید در واقع آزادی انسان از پرستش غیر خداست. کسی که انسان را آفریده است و او را نیک داشته و به او بخشیده است. توحید رهایی عقل از بند خرافات و اوهام است. توحید آزادی وجدان از خمیدن و تسلیم شدن است. آزاد کردن زندگی از سلطه‌ی زورگویان و مدعیان خدایی است. توحید به شکل گیری شخصیت متوازن و متعادلی که در زندگی تبیین شده، کمک می‌کند. شخصيتی که هدفش مشخص، و راهش معین شده است. تنها یک خدا دارد. در پیدا و پنهان و در شادی و اندوه به او پناه می‌برد. و در ریز ودرشت کارهایش خشنودی او را می‌طلبد. در قرآن آمده است:

﴿َأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّار﴾
﴿آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يگانه مقتدر؟!﴾

[ سوره يوسف: 39 ]

توحید انسان مؤمن را سرشار از آرامش و امنیت می‌کند و با وجود آن دیگر از ترس‌های حاکم بر دنیای مشرکان خبری نیست. مؤمن موحد روزنه‌های ترسی که مردم بر خود گشوده‌اند، را می‌بندد. نگرانی برای روزی، نگرانی برای جان، نگرانی به خاطر خانواده و فرزندان، ترس از انسان و جنیان و مرگ و ترس از دنیای پس از مرگ.

مؤمن راستین و موحد تنها از خدا می‌ترسد:

مؤمن راستین و موحد تنها از خدا می‌ترسد و از غیر خدا نمی‌ترسد و بنابراین او در هنگام ترس دیگران، نمی‌ترسد و در زمانی که دیگران نگران‌اند او آرامش دارد و در هنگام پریشانی مردم او راحت و آسوده است:

﴿ فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ﴾
﴿پس با خدا خداى ديگر مخوان كه از عذاب‏شدگان خواهى شد.﴾

[ سوره شعراء: 213 ]

توحید منبع قوت قلب است؛ زیرا توحید به مؤمن قدرت قلبی زیادی می‌بخشد تا آن جا که وجودش آکنده از امید به خدا، اعتماد به او، توکل بر او، خشنودی به قضا وقدر او، صبر بر آزمایش‌های او و بی نیازی از خلق او و نیاز به خدا می‌شود و به این ترتیب مؤمن موحد چون کوهی استوار از حوادث نمی‌جنبد و از رویدادهای بزرگ به لرزه نمی‌افتد.

وقتی حجاج بن یوسف ثقفی در عراق به حکومت نشست و در ولایت خود به ظلم وستم می‌پرداخت. حسن بصری نیز یکی از بزرگمردان نادری بود که حق و حقیقت را برای مردم بیان می‌کرد و بدون ترس و وحشت حق را می‌گفت. حجاج از این موضوع آگاه شد، چه کرد؟ به مجلس خود وارد شد و از شدت خشم می‌خواست دو نیم شود. و به حاضران در جلسه‌اش گفت: لعنت بر شما! مرگ بر شما! برده‌ای از بردگان بصره هر چه می‌خواهد می‌گوید آن وقت در میان شما کسی نیست که پاسخ او را بدهد یا به او اعتراض نماید؟ به خدا سوگند خون او را به شما خواهم نوشاند ای بزدلان! سپس دستور داد شمشیر و سفره‌ی اعدام را بیاورند و جلاد را فراخواند. جلاد در مقابل او ایستاد. سپس تعدادی از سربازانش را دستور داد تا نزد حسن بصری روند و او را بیاورند تا سرش را قطع کند و کار تمام شود. دیری نپایید که حسن بصری آمد. چشم‌ها همه به او خیره شده بود. دل‌ها به خاطر شفقت بر او می‌لرزید. وقتی حسن شمشیر و سفره‌ی اعدام و جلاد را دید لبانش را تکان داد و سپس چون رخ در نمای مؤمن و با ظاهر مسلمان و متانت دعوتگر به خدا، رو به حلاج نمود. وقتی حجاح این حالت را مشاهده کرد بسیار ترسید. به او گفت: ای ابوسعید بیا این جا بنشین. همچنان برایش راه باز می‌کرد و می‌گفت: اینجا. مردم آن چه را می‌دیدند باور نمی‌کردند. او را خواست تا بکشد. سفره‌ی اعدام آماده بود. جلاد ایستاده بود. همه چیز برای بریدن سر او آماده بود. چه اتفاقی رخ داد؟ و حجاج چگونه از او پذیرایی کرد؟ و به او می‌گفت: ای ابوسعید بیا اینجا، تا او را بر تخت بنشاند. او را کنار خود نهاد. وقتی حسن نشست حجاج به او نگاه کرد و شروع به پرسیدن برخی از امور دین از او نمود و حسن با قلبی استوار و بیانی جادوگرانه و دانشی گسترده به او پاسخ می‌داد. حجاج به او گفت: ای ابوسعید تو سرور دانشمندان هستی. سپس نوعی عطر را خواست و با آن محاسنش را خوشبو کرد و او را وداع گفت. وقتی حسن بصری از نزد او خارج شد دربان حجاج پشت سر او رفت و به او گفت: حجاج برای چیزی غیر از این کار تو را دعوت کرده بود. تو را فراخواند تا بکشد اما آن چه اتفاق افتاد اکرام بود. من وقتی تو را دیدم که رو به او می‌رفتی و شمشیر وسفره‌ی اعدام را دیدی لبانت را حرکت دادی، به پروردگارت چه گفتی؟ حسن گفت: گفتم: ای ولی نعمت من و ای پناه من در دشواری‌ها و ای همدم من در تنهایی‌ها کینه و آتش خشم او را بر من سرد و گلستان نما چنان که آتش را بر ابراهیم سرد و گلستان نمودی.

﴿الذين يبلغون رسالات الله، ويخشونه، ولا يخشون أحداً إلا الله﴾
﴿همان كسانى كه پيامهاى خدا را ابلاغ مى‌كنند و از او مى‏ترسند و از هيچ كس جز خدا بيم ندارند.﴾

[ سوره احزاب: 39]

باری والی بصره از حسن بصره مشورت خواست. دستوری از خلیفه برایش آمده بود که اگر انجام می‌داد خداوند را خشمگین می‌نمود و اگر آن را انجام نمی‌داد، خلیفه خشمگین می‌گشت و او را از ولایت برکنار می‌نمود. حسن به او گفت: بدان که خداوند تو را از خشم یزید محافظت می‌کند اما يزید نمی‌تواند تو را از خشم الله در امان نگه دارد.

2 ـ علم:

اما علم نیروی بزرگی است که به شما انرژی می‌بخشد و این انرژی محدودیت زمانی ومکانی ندارد و صاحب آن مقام ومنزلت والایی می‌یابد و زمینه برای والایی وعزت دنیا وآخرت او آماده می‌شود.

﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ﴾
﴿خدا [رتبه] كسانى از شما را كه گرويده و كسانى را كه دانشمندند [بر حسب] درجات بلند گرداند و خدا به آن چه مى ‏كنيد آگاه است.﴾

[ سوره مجادله: 11]

سلیمان بن عبدالملک وارد حرم شد و وزیران و امیران و خادمان و فرماندهان همراه او بودند. سر و پا برهنه و تنها یک ازار و رداء داشت. مانند هر حاجی مسلمان دیگری محرم بود. دو پسرش نیز پشت سرش بودند که چهره‌هایی چون ماه داشتند و چون گل‌تر و تازه بودند. به محض این که خلیفه‌ی مسلمین و بزرگترین پادشاه روی زمین از طواف خانه‌ی کعبه فارغ شد به یکی از نزدیکانش گفت: عالم مکه کیست؟ گفت: عطاء بن ابی رباح. گفت: این عطاء را به من نشان دهید. نزد او آمد. وی دید که او پیرمردی حبشی و سیاه است و موهای مجعد و بینی پهنی دارد. و چون نشست به مانند کلاغ سیاهی بود. سرش چون انجیر خشک و نیمی از بدنش فلج بود. آه در بساط نداشت که با ناله سودا کند. سلیمان گفت: آیا عطاء بن ابی رباح تو هستی که دنیا نام تو را برسر زبان دارد؟ گفت: این گونه می‌گویند. گفت: چگونه این جایگاه را به دست آورده‌ای؟ گفت: با بی نیازی از دنیای مردم و نیازمندی آنان به علم من که سی سال برایش رنج کشیده‌ام. سلیمان گفت: در مناسبت‌ها تنها عطاء باید فتوا دهد.
پس از اولین دیدار سلیمان و فرزندانش در یکی از مسائل حج با هم اختلاف پیدا کردند. گفت: مرا نزد عطاء بن ریاح ببرید. او را نزد عطاء در حرم بردند و مردم گرد او جمع بودند. سلیمان که خلیفه بود خواست از صف‌ها عبور کند و نزد او برود اما عطاء به او گفت: ای امیرالمومنین سر جایت بنشین و از مردم پیشی نگیر؛ این مردم از تو زودتر اینجا آمده‌اند. وقتی نوبت سلیمان شد پرسش خود را مطرح کرد و عطاء پاسخ داد. سلیمان به پسرانش گفت: ای پسران من شما باید تقوای الهی پیشه کنید و علم دین را فرا گیرید. به خدا سوگند در زندگی خود تنها شخصی که به خاطرش خوار و حقیر شدم همین شخص بوده است. زیرا خداوند مقام هرکس را بخواهد در اطاعت از خود بالا می‌برد حتی اگر یک برده‌ی سیاه حبشی باشد که هیچ مال و منالی هم نداشته و از نسبی هم برخوردار نباشد و هر که را بخواهد در نافرمانی خود خوار می‌کند حتی اگر والا مقام و صاحب نسب باشد... سپس سلیمان به یکی از فرزندانش گفت: این شخصی را که دیدیم و در مقابلش خوار گشتیم وارث عبدالله بن عباس، صحابی بزرگواری است که فهم قرآن کریم به او بخشیده شد و در تمام دانش‌ها یک دایره المعارف بود. سپس ادامه داد: پسرم، دانش را بیاموز که با علم، انسانِ پست والامقام، انسان سست، قوی وبردگان به مقام پادشاهان می‌رسند.
به همین دلیل گفته شده: مقام علم بالاترین مقام است. علم بیاموزید. اگر شریف باشید والاتر می‌شوید و اگر از انسان‌های عادی باشید به سروری می‌رسید و اگر انسان کوچه و بازار باشید زندگی می‌کنید.
در این زمانه صنعتکاران در کشورهای ابرقدرت از بهترین و بزرگترین دانشمندان دستور می‌گیرند و در حقیقت این دانشمندان هستند که در جهان حکومت می‌کنند.

3 ـ پرستش خالصانه:

یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به نام جلیبیب، مردی فقیر و بینوا بود. جامه‌ای کهنه و فرسوده بر تن داشت. گرسنه، پابرهنه، بی اصل و نسب، بی مال ومنال و بی خانواده بود. خانه‌ای برای زیستن نداشت و کالایی برای استفاده و فرشی برای استراحت نیز نداشت. از حوض‌های عمومی با دستان خود آب می‌خورد و در مسجد می‌خوابید و هنگام خواب سر بردست می‌گذاشت و بر زمین می‌خوابید. چهره‌اش اندکی زشت بود اما همیشه به یاد خدای خود بود و کتاب او را تلاوت می‌نمود. در تمام نمازها در صف اول حاضر بود و در جنگ‌ها نفر پیشرو بود و بسیار با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم همنشین بود.
روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به او فرمود: ای جلیبیب آیا ازدواج نمی‌کنی؟ گفت: ای رسول خدا چه کسی دختر به من می‌دهد؟ فرمود: من تو را داماد می‌کنم ای جلیبیب. جلیبیب رو به سوی رسول الله نمود و گفت: آن گاه مرا بی خریدار خواهی یافت ای رسول خدا... رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: اما تو نزد خداوند با ارزش هستی. از آن روز پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در پی فرصتی بود تا جلیبیب را داماد کند....
روزی یکی از انصار که شوهر دخترش مرده بود نزد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم آمد و او را به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم عرضه داشت تا او را بگیرد. پیامبر به او فرمود: آری... اما من با او ازدواج نمی‌کنم!! پدر از او پرسید: پس برای که می‌خواهی ای رسول خدا؟! پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: او را به عقد جلیبیب در می‌آورم. آن مرد گفت: ای رسول خدا... او را به عقد جلیبیب در می‌آوری؟ منتظر باش تا از مادرش اجازه بگیرم!! سپس نزد مادرش رفت و به او گفت: رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم دخترت را خواستگاری می‌کند. گفت: برای رسول خدا پاسخ مثبت است. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم چه پاسخی داد؟ به او گفت: پیامبر او را برای خود نمی‌خواهد...! گفت: پس برای چه کسی می‌خواهد؟ گفت: او را برای جلیبیب می‌خواهد! گفت: برای جلیبیب؟ نه به خدا سوگند او را به جلیبیب نمی‌دهم. ما او را به فلانی و فلانی نداده‌ایم... پدر دختر از این امر ناراحت شد. سپس پدر برخاست تا نزد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم برود که دخترش از خیمه‌ی خویش فریاد زد و به پدر و مادرش گفت: چه کسی مرا از شما خواستگاری کرده است؟ پدر گفت: رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم تو را خواستگاری نموده است... گفت: آیا دستور رسول خدا را رد می‌کنید... مرا نزد رسول الله ببرید او حق مرا پایمال نمی‌کند! پدرش گفت: آری... سپس نزد رسول اکرم رفت و گفت: ای رسول خدا این دختر در اختیار شماست... پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم جلیبیب را صدا زد وآن دختر را به عقد او درآورد. سپس پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دو دست مبارک را بالا برد وفرمود: خداوندا خیر و برکت فراوانی بر آنان فرو بفرست و زندگی آنان را تیره و سخت مگردان!! سپس چند روزی از ازدواج آن دو نگذشته بود که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم با یاران خود برای جنگ خارج شدند و جلیبیب نیز با او به جهاد پرداخت. چون جنگ تمام شد مردم گرد آمدند و از یکدیگر دلجویی می‌کردند و سراغ همدیگر را می‌گرفتند. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از آنان از آنان پرسید: آیا دنبال کسی می‌گردید؟ گفتند: آری، ای رسول خدا در پی فلانی و فلانی هستیم. و در میان همهمه‌ی گفتگوها جلیبیب را از یاد بردند؛ زیرا نه مشهور بود و نه معروف. پیامبر فرمود: اما من جلیبیب را می‌جویم. برخیزید و دنبال او بگردید. آنان برخاستند و در میدان جنگ به دنبال او گشتند. و در میان کشته‌ها در پی او بودند. سپس ادامه دادند و در مکانی نزدیک او را دیدند. او شهید شده بود. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در کنار جسد پاره پاره‌ی او ایستاد و فرمود: تو از من هستی و من از تو هستم، تو از من هستی و من از تو هستم... سپس پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در کنار جسد چهار زانو نشست و جسد را بر دو ساعد خویش برداشت و به آنان دستور داد گوری را حفر کنند... انس می‌گوید: ایستادیم تا گوری را حفر کنیم و جلیبیب همچنان در روی دستان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم قرار داشت... انس می‌گوید: به مدینه بازگشتیم و هنوز عده‌ی زن جلیبیب تمام نشده بود که مردان برای خواستگاری او از یکدیگر پیشی می‌گرفتند.
بینوایی و فقر هیچ وقت مانعی بر سر راه پیشرفت و ترقی نبوده است.
ای انسان ارزش تو در معانی باشکوه تو و در صفات شریف تو است و نه در مال و منال و خانه و داراییهایت.

4 ـ دعاء:

آیا درمانده‌تر از حالتی که انسان خود را در دهان نهنگ آبی ببیند، وجود دارد؟ و به همین تناسب نهنگ آبی وزنی بالغ بر صد و پنجاه تن دارد. پنجاه تن گوشت و پنجاه تن چربی و پنجاه تن استخوان دارد. و نود بشکه روغن ماهی از آن خارج می‌شود. میان وعده‌ی او چهار تن ماهی است و هر کدام از نوزادان او بیشتر از سی کیلو شیر می‌نوشند و انسان می‌تواند سراپا در دهانش بایستد.
اگر انسان خود را در دهان نهنگ ببیند چند درصد احتمال نجات او وجود دارد؟ بی تردید او نابود شدنی است. اما سیدنا یونس علیه السلام بنا به یک حکمت آموزشی از طرف خداوند به نهنگ اجازه داده شد او را ببلعد. خداوند فرمود:

﴿ وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ * إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ * فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ * فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ * فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴾
﴿و در حقيقت‏ يونس از زمره فرستادگان بود * آنگاه كه به سوى كشتى پُر بگريخت * پس [سرنشينان] با هم قرعه انداختند و [يونس] از باختگان شد * [او را به دريا افكندند] و عنبر ماهى او را بلعيد در حالى كه او نكوهشگر خويش بود * و اگر او از زمره تسبيح‏كنندگان نبود * قطعا تا روزى كه برانگيخته مى ‏شوند در شكم آن [ماهى] مى‏ماند.﴾

[ سوره صافات: 139-144]

و فرموده است:

﴿ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ * فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ ﴾
﴿تا در [دل] تاريكي‌ها ندا درداد كه معبودى جز تو نيست منزهى تو راستى كه من از ستمكاران بودم * پس [دعاى] او را برآورده كرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را [نيز] چنين نجات مى‏دهيم.﴾

[ سوره انبياء:87- 88]

شاید کسی بگوید: این یک استثنا برای یک پیامبر است. ما پاسخ می‌دهیم: این داستانی واقعی بوده است. اما خداوند بزرگ وقتی می‌فرماید:

﴿ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ ﴾
﴿مؤمنان را [نيز] چنين نجات مى‏دهيم.﴾

[ سوره انبياء: 88]

این امر را قانونی نمود تا تمام مؤمنان راستین در هر زمان و مکانی از آن بهره ببرند. پس دعا سلاح مؤمن است. اگر خواستید قوی‌ترین شخص باشید از قدرتمندترین ذات (خدا) بخواهید که قوی باشید.

5 ـ افتخار به خدا:

رستم فرمانده‌ی ایران که دویست و هشتاد هزار سرباز در اختیار داشت به سعد بن ابی وقاص فرمانده‌ی مسلمانان گفت: فرستاده‌ای را از سربازانت نزد من بفرست تا با او سخن بگویم. سعد رضي الله عنه ربعي بن عامر که سی سال داشت را نزد او فرستاد. او از اصحاب فقیر بود. سعد به او گفت: برو و ظاهر خود را هیچ تغییری نده؛ زیرا ما قومی هستیم که خداوند ما را با اسلام عزیز گردانده است و اگر عزت و بزرگی را از کسی غیر او بخواهیم ما را خوار خواهد فرمود. ربعي با اسب لاغر خود به سمت وی حرکت کرد. لباس‌های کهنه بر تن داشت. نیزه‌ای ساده در دست داشت. رستم وقتی شنید که نماینده‌ی مسلمانان نزد او خواهد آمد خانواده‌ی حاکمان، وزیران، و سربازان را نزد خود جمع کرد و آماده شدند تا این نماینده را بترسانند تا شاید به لکنت افتد و نتواند سخن بگوید. وقتی رستم نشست گفت: او را بیاورید. او افسار اسب را در دست داشت و وارد شد و بر نیزه‌ی خود بر روی فرش آنان تکیه داد تا بگوید که دنیا خوار و بی ارزش است و با آن چه نزد خداست برابری نمی‌کند. از نشانه‌های بی ارزشی آن این است که خداوند آن را به کسی می‌بخشد که دوستش ندارد. سعد ابن ابی وقاص سر بر بالین خاک گذاشت تا بخوابد. وقتی ربعی ایستاد، رستم به او گفت: بنشین. ربعی گفت: من به مهمانی نیامده‌ام که بنشینم بلکه به عنوان نماینده نزد تو آمده‌ام. رستم گفت و مترجم ترجمه می‌کرد: ای عرب شما را چه شده است – به خدایان خود سوگند خورد - که قومی از شما خوارتر و دون مایه‌تر ندیده‌ایم. شما سوسمارخواران و شترچرانان بیابانید، چه چیزی شما را به این جا آورده است؟ ربعی گفت: ای امیر همان طور که می‌گویی بودیم و بلکه از آن هم بدتر بوده‌ایم. ما جاهلانه بت‌ها را می‌پرستیدیم. خویشان یکدیگر را به خاطر یک گوسفند می‌کشتند. اما خداوند خواست که ما را از پرستش بندگانش به پرستش خودش نائل کند و از دنیای کوچک به آخرت فراخ رهنمون شود. داستان ادامه دارد... خودتان آن را بخوانید.

تمام افتخارت را به خدای خود بدار تا افتخار و شرف جاوادانه‌ای بماند که اگر به کسی که نابود می‌شود ومی میرد افتخار نمودی آن عزت و افتخار تو نیز نابود خواهد شد.
***

6 ـ پشتکار:

یکی از فلاسفه می‌گوید: تصمیمی که انسان برای سرنوشت خود می‌گیرد اگر واقعا از اراده و ایمان سرچشمه گرفته باشد، بسیار کم اتفاق می‌افتد که گذر ایام آن را تغییر دهد.
عالمی بزرگ برایم تعریف می‌کرد که در صعید مصر مردی بی سواد بود که پنجاه و پنج سال عمر داشت. هر را از بر تشخیص نمی‌داد. حساب و کتاب نیز نمی‌فهمید.
فرزندش به الازهر رفته بود و پس از پنج سال به روستای خود بازگشته و به عنوان خطیب مسجد اولین خطبه را که خوانده پدرش برای شنیدن خطبه‌ی فرزندش نشسته بود. و به جای این که قلب او به خاطر جایگاه علمی و دعوتگرانه‌ی فرزندش شادمان شود که فرزندش یک عالم شده است اما در حقیقت دلش پر از حسرت و افسوس بر این بود که عمر خود را بیسواد و ناآگاه سپری کرده است. تصمیمی سرنوشت ساز گرفت و بر چارپای لاغر خود سوار شد و از صعید مصر به سمت قاهره راه افتاد. مسافرت او ده‌ها روز طول کشید و وقتی به قاهره رسید. پرسید ازعر کجاست؟ ازعر چگونه است؟ این مکان برای درس خواندن است. به او گفتند: الازهر. او نام دانشگاه را نمی‌دانست. ولی به آن دانشگاه رفت و خواندن و نوشتن را آموخت. سپس قرآن را یاد گرفت. و پس از آن به دنبال علم رفت... و همچنان در طلب دانش بود تا آن که شیخ ازهر گردید. و زمانی که وفات یافت شیخ ازهر شده بود. شیخ ازهر بالاترین مقام دینی در مصر و معادل نخست وزیر می‌باشد.

7 ـ زیبایی:

زن در اصل زیباست و برای شوهرش دوست داشتنی است و زیبایی‌اش نیروی بزرگی است. نیاز به دلیل و توضیح ندارد اما این نیرو بی طرفانه است. ممکن است در راه درست و ممکن است هم در راه نادرست به کار رود. می‌تواند با زیبایی خود ابزارفریب و فساد و فروپاشی باشد مانند آن چه اکنون شاهد آن هستید و همین زیبایی می‌تواند ابزاری برای تربیت، اصلاح و رشد باشد چنان که این را نیز شاهد می‌باشید. غربی‌ها این حقیقت را دریافته‌اند. آنان ما را با نیروی اسلحه‌ی خود وادار به انجام مقاصد خویش می‌کردند اما اکنون – با پخش ماهواره‌ای- ما را با قدرت نرم خود وادار به انجام مقاصد خود می‌نمایند. گفته‌اند: پشت سر هر مرد بزرگ یک زن است و گاهی اگر زن نباشد مرد موفق و ذبزرگ می‌شود. این زن اگر پایبند باشد نیرویی در راه خیر و اگر منحرف باشد نیروی در گسترش شر و بدی خواهد بود.
یکی از ادیبان مصری می‌گوید: بهترین زن کسی است که زیبایی اخلاق را بر زیبایی خود بیفزاید و عقل و خرد او زیبایی سوم او است. این زن اگر مردی هم شأن خود را داشته باشد و خود را انسانی بداند که به دنبال انسان است و چون کالایی بی ارزش خود را در معرض خریدار قرار ندهد، زندگی را برای مرد بسیار بسیار بسیار آسان می‌کند. 

8 ـ پاکدامنی:

پیامبری کریم پسر پیامبری کریم و نوه‌ی پیامبری کریم، یعنی یوسف علیه السلام کودکی بسیار دوست داشتنی نزد پدرش سیدنا یعقوب بود. برادرانش برایش توطئه چیدند. با هم تصمیم گرفتند تا او را در چاه بیفکنند - تا از او راحت شوند - این داستان معروف است- کاروانی از کنار چاه گذشت و او را بیرون آورد و با بهایی اندک فروخت و این فروش باعث شد وی چون برده‌ای در قصر عزیز مصر کار کند و زیبایی او مثال زدنی بود. زن عزیز مصر خود را بر او عرضه کرد ولی او خودداری نمود و فرمود: گفت پناه بر خدا، او به من جاىگاه نيكو داده است. کارش به جایی رسید که قوی‌ترین انسان در مصر گشت و عزیز مصر شد. خداوند می‌فرماید:

﴿إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ﴾
﴿ بى‏ گمان هر كه تقوا و صبر پيشه كند خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى‌كند.﴾

[ سوره يوسف:90]

﴿ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ﴾
﴿چنين [كرديم] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.﴾

[ سوره يوسف:24]

9 ـ تسبيح:

تسبيح نیرو و راهی به برون رفت بدون نیاز به وسایل و ابزار انسان است که شما را برای رفع نیازتان کمک می‌کند، خداوند درباره‌ی یونس در باره‌ی تأثیر نیروی تسبیح می‌فرماید:

﴿ فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴾
﴿ و اگر او از زمره تسبيح‏كنندگان نبود * قطعا تا روزى كه برانگيخته مى‏شوند در شكم آن [ماهى] مى‏ماند.﴾

[ سوره صافات :143-145]

10 ـ استغفار:

خداوند می‌فرماید:

﴿ فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَاراً * وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَاراً ﴾
﴿و گفتم از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او همواره آمرزنده است * [تا] بر شما از آسمان باران پى در پى فرستد * و شما را به اموال و پسران يارى كند و برايتان باغ‌ها قرار دهد و نهرها براى شما پديد آورد.﴾

[ سوره نوح: 10-12 ]

در حديث ابن عباس آمده است:

((من أكثر الاستغفار جعل الله له من كل هم فرجاً ، ومن كل ضيق مخرجاً ، ورزقه من حيث لا يحتسب ))

((هرکس زیاد استغفار کند خداوند اندوه او را برطرف می‌کند، و از هر تنگنا برایش برون رفتی ایجاد می‌کند و او را از جایی که فکرش را هم نمی‌کند، روزی می‌دهد.))

[ابو داود عن ابن عباس]

11 ـ تقوى:

خداوند می‌فرماید:

﴿ وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ﴾
﴿و هر كس از خدا پروا كند [خدا] براى او راه بيرون‏شدنى قرار مى‏ دهد * و از جايى كه حسابش را نمى ‏كند به او روزى مى ‏رساند و هر كس بر خدا اعتماد كند او براى وى بس است‏.﴾

[ سوره طلاق: 2-3]

12 ـ استقامت:

خداوند می‌فرماید:

﴿ إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ * نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ ﴾
﴿در حقيقت كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست‏ سپس ايستادگى كردند فرشتگان بر آنان فرود مى ‏آيند [و مى‏ گويند] هان بيم مداريد و غمين مباشيد و به بهشتى كه وعده يافته بوديد شاد باشيد * در زندگى دنيا و در آخرت دوستانتان ماييم و هر چه دل‌هايتان بخواهد در [بهشت] براى شماست و هر چه خواستار باشيد در آن جا خواهيد داشت * روزى آماده‏‌اى از سوى آمرزنده مهربان است.﴾

[ سوره فصلت: 30-32]

شرافت این است که انسان بنده‌ی خداوند زمین وآسمان‌ها باشد:

وخلاصه کلام این که: شرافت حقیقی در خانه‌ها، ویلاها، اموال، و فرزندان و ظواهر و دارایی‌ها نیست بلکه شرافت حقیقی این است که بنده‌ی پروردگار زمین و آسمان‌ها باشید. شرافت به این است که یکی از دوستان نیک خداوند باشید که کارهای نیک می‌کنند و از حرام‌ها دوری می‌کنند و نه می‌ترسند و نه نگران‌اند.
قبل از آن که شما را محاسبه کنند خودتان خود را محاسبه کنید و قبل از آن که اعمال شما سنجیده شود خودتان اعمالتان را سبک و سنگین کنید و بدانید که فرشته‌ی مرگ از ما عبور کرده و به سراغ کسی دیگر رفته است و بالاخره از بقیه عبور خواهد کرد و به سوی ما خواهد آمد و باید به هوش باشیم. زیرک کسی است که نفس خود را زیر پا گذاشته و برای بعد از مرگ خویش کار کند و ناتوان کسی است که هوای نفس خود را پیروی کند و از خداوند آرزوهای دور و دراز داشته باشد.

* * *

خطبه‌ی دوم:
سپاس خداوند جهانیان را و گواهی می‌دهم که هیچ معبودی جز الله نیست و او ولی نیکوکاران است و شریکی ندارد و گواهی می‌دهم که سرورمان محمد صلی الله علیه وآله وسلم بنده و فرستاده‌ی او و دارای اخلاق متعالی است. بار خدایا بر سیدنا محمد و خاندان و تمام یاران‌اش درود بفرست.

ايمان قدرت مطلق:

موضوع خطبه را ادامه می‌دهیم و به یک حقیقت مهم می‌رسیم و آن این است که ایمان قدرت مطلق است و اگر نتایج آن را در دنیا نبینید در آخرت خواهید دید.
آرایشگر دختر فرعون آن زن نیکوکاری که با شوهرش در سایه‌ی حکومت فرعون زندگی می‌کردند و شوهر او از مقربان فرعون بود. او خود خادم و مربی دختران فرعون بود. خداوند بر آنان منت نهاد و نعمت ایمان به آنان داد. فرعون که فهمید شوهرش ایمان آورده او را کشت اما خود آن زن هم چنان به عنوان آرایشگر فرعون مشغول آرایشگری دختران فرعون بود. شانه از دست او افتاد و او گفت: بسم الله. دختر فرعون گفت: الله... پدرم؟ آرایشگر فریاد زد: هرگز... بلکه الله پروردگار من و پروردگار پدرت. دختر تعجب کرد که آرایشگر او کسی غیر از پدرش را می‌پرستد. او پدرش را آگاه نمود و فرعون از این که کسی در کاخ او غیر او را می‌پرستید، تعجب کرد. او را فرا خواند. و به او گفت: پروردگار تو کیست؟ گفت: پروردگار من و تو الله است. فرعون خشمگین شد و دستور داد یک دیگ مسی پر از روغن را آماده کنند و او را در کنار دیگ نگه داشت. وقتی آن زن عذاب را دید یقین نمود که این تنها یک روح است و از بدن خارج و به دیدار خداوند می‌شتابد. فرعون فهمید که او فرزندان یتیمی دارد و برای اطعام آنان گدایی می‌کند. او که قصد عذاب بیشتر وی را داشت دستور داد پنج کودک او را آوردند. آنان وقتی مادر خود را دیدند به او چسبیدند و شروع به گریه کردند. او نیز برایشان گریست وآنان را بوسید و کوچکترین آنان را که شیرخوار بود برداشت و به آغوش گرفت و پستان خود را در دهان او گذاشت. وقتی فرعون این صحنه را دید از مادرشان پرسید: آیا غیر از من پروردگاری داری؟ گفت: خداوند، پروردگار من و تو است. دستور داد بزرگترین فرزندش را در دیگ اندازند. سربازان او را کشان کشان بردند و در دیگ روغن داغ انداختند. و آن پسرک داد می‌زد و از مادرش کمک می‌خواست. از سربازان طلب کمک می‌کرد و به فرعون دست یاری می‌زد و تلاش می‌کرد خود را رها سازد و بگریزد و برادران کوچکترش را صدا می‌زد و با دستان کوچک خود سربازان را می‌زد و آنان به او سیلی می‌زدند و او را در داخل می‌انداختند و مادرش به او نگاه می‌کرد و با او خداحافظی می‌نمود. طولی نکشید که کودک در روغن داغ افتاد و مادر گریه می‌کرد و برادران کوچکش بادستان کوچکشان چشم‌هایشان را می‌مالیدند و گوشت او ذوب شد و از تن لاغرش باز آمد. و استخوان‌های سفید او روی روغن افتاد. فرعون به زن نگریست و به او گفت: آیا به جز من پروردگاری داری؟ زن گفت: الله خدای من و توست. به او دستور داد که کفر بگوید. دستور داد بگوید: تو پروردگار من هستی. اما او از این کار خودداری نمود. فرعون خشمگین شد و دستور داد که پسر دومش را از مادرش جدا کردند و درحالی که گریه می‌کرد و یاری می‌خواست او را در دیگ انداختند. دیری نپایید که استخوان‌های سفید او نیز روی روغن بالا آمد و با استخوان‌های برادرش در آمیخت اما مادر همچنان بر دین خود استوار بود و یقین داشت که به ملاقات پروردگارش خواهد رفت. سپس گفت: آیا به جز من خدایی داری؟ زن گفت: الله پروردگار من و توست. فرعون دستور داد فرزند سوم را نیز انداختند و همان کاری که با برادرانش کرد با او نیز کرد. اما مادر همچنان به دین خود ثابت بود. فرعون دستور داد پسر چهارم را در روغن بیندازند. سربازان برای گرفتنش رفتند و او که کوچک بود لباس مادرش را گرفته بود و وقتی سربازان او را گرفتند گریست و روی پاهای مادرش افتاد واشک‌هایش بر پاهای مادرش می‌ریخت. مادر تلاش کرد او را در آغوش بگیرد تا با او وداع گوید و او را پیش از جدایی ببوسد اما سربازان مانع آن شدند و دستان کوچک او را گرفتند و او را کشان کشان بردند و درحالی که گریه می‌کرد و کمک می‌خواست و با واژه‌ها و عبارات نامفهوم خواهش و تمنا می‌کرد اما آنان به او رحم نکردند و طولی نکشید که او نیز در دیگ روغن داغ غرق شد و جسدش نهان شد و صدایش قطع گردید و استخوان‌های کوچک سفیدش روی روغن افتادند. مادر به استخوان‌هایش می‌نگریست و آن پسر از او به سوی جهان آخرت جدا شد و آن زن از فراق او می‌گریست؛ چراکه مدت‌ها او را در آغوش داشت و از پستان خود شیر می‌داد و شب‌ها بر بالین او بی خوابی‌ها کشیده بود وبا گریه‌هایش گریسته بود. اما تنها فرزند شیرخواره‌اش که در حال شیرخوردن بود باقی ماند.... مادر تلاش کرد خود را نگه دارد و شکیبا باشد. در این جا فرعون از او پرسید: آیا غیر از من خدایی داری؟ او ساکت شد و به لرزه افتاد... و در اینجا معجزه‌ای اتفاق افتاد که رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم از آن خبر داده است: خداوند این طفل شیرخوار را به سخن واداشت که می‌گفت: مادرم شکیبا باش... حق با تو است...- این حدیث در فتح الباری في شرح صحیح البخاری آمده است - مادر به فرعون گفت: الله خدای من و تو است. فرعون به سربازان دستور داد و آنان نزد او رفتند و کودک پنجم همان شیرخواره را از او گرفتند که پستان‌هایش را در دهان داشت. وقتی از مادر جدا شد فریاد زد و مادر بینوا نیز گریست و او را در روغن داغ انداختند و هنوز باقیمانده‌ی شیر در دهانش بود. و موهای مادر در میان انگشتان او باقی بود. و لباس‌هایش از قطرات اشک مادر خیس بود. پنج فرزند رفتند و اندکی بعد او نیز به آنان خواهد پیوست. او تنها مانده بود و سربازان مانند سگان درنده به او حمله کردند و او را در دیگ انداختند. وقتی داشتند او را به سمت دیگ می‌بردند به فرعون نگاه کرد وگفت: استخوان‌های من وفرزندانم را در یک گور بگذار. این آرایشگر توانست میان خود و عذابی که هیچ کس با گفتن کلمه‌ی کفر، قادر به تحمل آن نیست فاصله بیندازد و کفر مطلوب فرعون را بر زبان نیاورد اما دانست که آن چه نزد خداوند است بهتر و پاینده‌تر است.
خداوند این آرایشگر را بیامرزد. چقدر ایمانش قوی بود. چقدر ثابت قدم بود. وقتی انسان سلاحی برای دفاع از خود نبیند و یا برای حمله به دشمن در دست نداشته باشد بر اصول خود پافشاری می‌کند و در مقابل طاغوت به لرزه نمی‌افتد و از نظر اصولی پیروز می‌شود و نتایج آن را در آخرت برداشت می‌کند.
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در شب معراج گوشه‌هایی از نعمت‌های بهشتی این زن آرایشگر را دیده و برای یارانش چنین تعریف نمودند:

(( لما أسرى بي مررت برائحة طيبة - لم أشم مثلها قط - فقلت ما هذه الرائحة يا جبريل ؟ فقال لي: هذه رائحة ماشطة بنت فرعون وأولادها))
((وقتی من به معراج رفتم بوی خوشی را استشمام نمودم – که تا کنون هرگز به مشامم نخورده بود - گفتم این چه بوئی است ای جبرئیل؟ به من گفت: این بوی زن آرایشگر دختر فرعون و فرزندانش است.))

[مسند بزار از ابن عباس ]

در صحیح بخاری روایت شده که رسول الله فرمود:

(( لو أن امرأة من أهل الجنة اطلعت إلى أهل الأرض لأضاءت ما بينهما - أي ما بين المشرق والمغرب - ولملأته ريحاً ، ولنصيفها على رأسها خير من الدنيا وما فيها ))
((اگر زنی از زنان بهشتی گوشه نظری به اهل زمین کند، میان آن دو ـ از شرق تا غرب ـ زمین روشن و نورانی خواهد کرد و آن را پر از بوی خوش می‌کند و ارزش روسری ای که بر سرش می‌باشد، از دنيا و آن چه در آن است، بيشتر است.))

[بخاری از أنس ]

نبرد حق و باطل نبرد ازلی و ابدی است:

ما باید از این داستان برداشت‌های زیادی بکنیم. ما می‌توانیم تطبیق‌های فراوانی از این داستان بر حقیقت عرب‌ها و مسلمانان داشته باشیم. فرعونیانی که بر ضد امت عرب واسلام توطئه گری کردند، فراوان‌اند و در هر زمان و مکانی وجود دارند. پس نبرد حق و باطل نبردی ازلی و ابدی است و شاید این داستان همدردی با کسانی است که با ثبات بر اصول و عقیده‌شان و نگه داشت ارزش‌هایشان بی رحمانه به قتل می‌رسند.

﴿وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ﴾
﴿ و اگر مؤمنيد سستى مكنيد و غمگين مشويد كه شما برتريد.﴾

[ سوره آل عمران: 139]

خداوند می‌فرماید:

﴿ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ * وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ ﴾
﴿ فرعون در سرزمين [مصر] سر برافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت طبقه‏‌اى از آنان را زبون مى‏ داشت پسرانشان را سر مى ‏بريد و زنانشان را [براى بهره‏ كشى] زنده بر جاى مى‏گذاشت كه وى از فسادكاران بود * و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست‏ شده بودند منت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم] گردانيم و ايشان را وارث [زمين] كنيم * و در زمين قدرتشان دهيم و [از طرفى] به فرعون و هامان و لشكريانشان آن چه را كه از جانب آنان بيمناك بودند بنمايانيم.﴾

[ سوره قصص:4-6]

﴿ وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ ﴾
﴿و فرزندان اسرائيل را از دريا گذرانديم پس فرعون و سپاهيانش از روى ستم و تجاوز آنان را دنبال كردند تا وقتى كه در شرف غرق شدن قرار گرفت گفت ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آن كه فرزندان اسرائيل به او گرويده‏‌اند نيست و من از تسليم‏شدگانم.﴾

[ سوره يونس:90]

﴿ وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ * النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ ﴾
﴿و فرعونيان را عذاب سخت فرو گرفت * [اين; هر] صبح و شام بر آتش عرضه مى‌شوند و روزى كه رستاخيز بر پا شود [فرياد مى‌رسد كه] فرعونيان را در سخت‏ترين [انواع] عذاب درآوريد.﴾

[ سوره غافر:45-46]

این داستان سرکشان روی زمین است.

دانلود متن

زبان های موجود

پنهان کردن تصویر